مثل سرابی شدی
که گام های مرا تشنه می کنی....
می خواهم یک نفس بدوم...
در این دقیقهء بی مرهمی...!!!
تاول پاهایم را
- که اگر چشمی به انتظار ببینی...!!!!
...و دیگر
- اتراق گاهی که در تو ندارم..!!!....
مرا چه نصیب ..
- از این صحاری...
که از چهار سمت آن ...
هّرم آتش می وزد...!!!
...و از آسمانش نیز...
شراره می بارد...!!!....
وهم ِ همین کویر....
- همین واحهء گنگ بی لیلی...
قیس در مرا کشته ست...!!!!....
از تو...
التماس نگاهی دارم....
اینکه زخمهای از خود گذشتنم را...
- به باوری هماره ، ببندی...!!!
که ترا....
که ترا....
- آخر نگفته هایم را تو بگو...!!!!!.....