آگاهی دو چیز را برای تو دارد:
نخست تو را از زیبایی که در همه جا هست آگاه می سازد.
تو را به آن حساس می سازد. سپس تو را زیبا می سازد،
به تو جذابیتی ویژه می بخشد. چشمان تو از زیبایی
آکنده می شود، زیرا هستی همه زیبایی است.
ما فقط باید از این زیبایی جرعه ای بنوشیم و
بگذاریم وارد ما شود.
انسان معمولا از زیبایی که هستی را فرا گرفته آگاه نیست.
او بیشتر از زشتی ها آگاه است، زیرا ذهنش همیشه
بدنبال یافتن چیزهای منفی است.
چشمش به خار می افتد، گل را نمی بیند.
رنج و درد را می بیند
و از شادمانی غافل است. راه و روش ذهن اینگونه است.
همین که اندکی ساکت تر،
آرام تر و رها تر شوی،
همین که در درون وجودت بیارامی،
ناگهان از زیبایی درختان،
از زیبایی ابرها، از زیبایی انسانها
و هر چیزی که هست آگاه می شوی. همه چیز زیباست،
زیرا همه چیز سرشار از خداست.
حتی تخته سنگها نیز سرشار از خدا هستند.
هیچ چیزی از خدا خالی نیست.
و آنگاه که تو از تمام این زیبایی ها آگاه شوی، نتیجه نهایی
این می شود که خود زیبا می شوی.
پیامد طبیعی آن این است که در وجود تو جذابیتی به پا
می خیزد و شروع به پرتو افشانی می کند.
هرکس می تواند آنرا ببیند مگر اینکه خودش نخواهد.
این موضوع دیگری است. اگر کسی بخواهد
آنرا ببیند، می تواند. اما کسانی که تصمیم گرفته اند
چشمشان را بسته نگاه دارند،
البته که نمی توانند آنرا ببینند.