
دوست من، دعا تقاضا نیست،
بلکه تسلیم_نفس است.
دعا، ستایش نیست.
دعا، حالتی بسیار عمیق از احساس قدردانی است؛
و جایی که شدت احساس وجود دارد،
هیچ کلمه ای وجود ندارد.
دعا، سخن گفتن نیست،
سکوت است.
وقف کردن خود به بینهایت است.
دعا کلمه نیست، موسیقیِ بینهایت است. آن موسیقی
هنگامی شروع میشود که آهنگهای دیگر، پایان یابد.
دعا، پرستش نیست و هیچ عبادتگاهی برای دعا وجود ندارد.
دعا هیچ کاری با دنیای بیرونی ندارد.
هیچ ارتباطی با دیگران ندارد.
آن، بیداریِ درونیِ خویشتن است.
دعا، عمل نیست، آگاهی است.
انجام دادن نیست، بودن است.
فقط تولد عشق برای دعا و نیایش ضرورت دارد.
برای آن، حتی مفهوم خدا هم غیرضروری است
و حتی مانع است.
هر جایی که نیایش و دعا هست،
خدا هست.
اما جایی که صرفاً مفهومی از خدا وجود دارد،
به خاطر همان مفهوم، خدا قادر به حضور داشتن نیست.
حقیقت یکی است.
خدا یکی است.
اما اکاذیب بسیارند.
مفاهیم بسیارند.
و بنابراین، معابد بسیارند.
به همین دلیل، رفتن به معابد خدا،
دری به سوی خدا نمیشود،
بلکه دیوار میشود.
کسی که معبد خدا را در
عشق درون نیافته است،
نمیتواند خدا را در معابد دیگر، بیابد.