عشق در باغ ها نمی روید،عشق در بازار فروخته نمی شود.
هر آنکو آنرا می طلبد، شاه یاگدا،سرش را
می دهد تا بستاندش.
چه بسا که کتاب های بزرگ را خواندند و مردند.
هیچ یک هرگز نیاموختند.
دو حرف و نیم در عشق.هر که می خواند، می آموزد.
باریک است راه عشق.هرگز دو راه در آن جاری نیست.
تا من بودم، خدا نبود.حالا که او هست، من نیستم.
کبیر می گوید: ابرهای عشق،باریدند روی من،
قلبم را خیساندند،
جنگل درونم را سبز کردند.
یک قلب تهی از عشق باز هم، خدا چشیده نشده.
اینگونه است انسان،در این جهان:عروجش بی ثمر.
برانگیخته، مجذوب با نام او،مست عشق نشئه از رویش
قصه عشق، ناگفتنی،هرگز ذره ای گفته نشده است.
گنگ شیرینی را می چشد-لذت می برد... و لبخند می زند.
من به شما می نگرم و از یک چیز مطمئن هستم
که زمانی چیزی داشتید، گنجی، توازنی، رازی، کلیدی
اما آن را گم کرده اید. هر لحظه، خواب، بیدار، همواره
سرگرم جستجوی چیزی هستید، بعید نیست که ندانید
دقیقا در جستجوی چه چیزی هستید،و یا اینکه ندانید
چه چیزی را گم کرده اید. ولی من گرسنگی را در
چشمان شما می بینم. حضور آن را در هر تپش قلبتان.
این نیاز همواره در زندگی های بی شمار همراهتان بوده است.
گاهی آن را جستجوی حقیقت نام نهاده اید،
ولی شما هرگز حقیقت را نشناخته اید، پس چگونه
ممکن است آن را گم کرده باشید؟ و بعضی اوقات آن
را جستجوی خداوند می نامید. ولی هرگز ملاقاتی با او
نداشته اید، پس چگونه از او جدا شده اید؟
در این جستجو به معابد می روید، به مساجد، کاشی،
و مکه... به هر دری می زنید، و گاهی امیدوار
می شوید که به گمشده تان نزدیک شده اید و آن را
خواهید یافت. ولی مادامیکه ندانید دقیقاً چه چیزی را
گم کرده اید، جستجویتان پایانی نخواهد داشت.
تجربه شخصی تان نیز همین را به شما خواهد گفت.
به هر دری که زده اید سرانجام دست خالی باز گشته اید،
این درها نیستند که مقصرند.
قبل از شروع هر جستجویی، باید بخوبی بدانید که آن چیست
که بدنبالش هستید، گم شده تان چیست؟
چنانچه بیماری را درست تشخیص ندهید،
چگونه به دنبال مداوای آن خواهید بود.
حتی اگر درمانگری هم این جا باشد، کاری نمی تواند بکند.