
دنیا خیلی عوض شده این روزا همه خنجر در دست به دنبال زخمی نشده ها ، تا خون ریختن بیاموزند و رشد کنند . این روزها تا زخم نزنیم بزرگ نشدیم ،
خیلی دلم برای نوشتن تنگ شده، زیباترین قسمت انسان را در بیان احساساتش در این چندی عمری که داشتم تجربه کردم . گاهی از خودم می پرسم وقتی زیبایی در چیز دیگری است من در میان زشتی ها چه می کنم . اما باز هم صدایی مبهم که از فریاد ننوشته های دیگری است تشویق به تکرارم می کند و باز تکرار می کنم .
انچنان که باید پیش رود نمی رود و من هنوز می پرسم چرا . بار ها و بارها به نتیجه رسیدم اما شکست را نمی پذیرم . شاید این جنین در تقدیرم نوشتن اما کیست که هرچه می خواهد در تقدیر این ادمیان می نویسد هرکه هست دست مریزاد .
ذهن من پر شده از باور های دور که نزدیک شدن به آنها مسافتش بیش از سنم زمان می خواهد . اما باز هم ادامه می دم . گاهی اوقات درست مثل آلان ترجیح می دم رویا های دست نیافتنی را در خواب ببینم کاش میشد از خواب بیدار نشد . تا رویا در واقعیت جاودانه ماند .
اطرافم آدمانی زیست می کنند که نمی فهممشان و آزار دهنده ترین قسمت زندگی همینجاست که می فهمم در ذهنشان چه می گذرد . و چطور می توان با آدمانی که غیر قابل پیش بینی نیستند زندگی کرد هنوز نفهمیدم.
چند روزی است که هوای رفتن به سرم خورده به یه جای دور جایی که درآن فقط پرنده های سفید در دشت سبز دیده بانی می دهند .
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
وقتی ساعت ها خیره به باران پابه پای آسمان گریستی,وقتی بی تفاوتی را در چشمان بی حالتش دیدی , وقتی خود را
تنها و بی پناه در برابر تمام سیاهی های بی انتهای قلبش دیدی,وقتی ابرهای خیال ناگهان از مقابل چشمان نگرانت کنار رفت وتو زندگی را همانگونه که هست دیدی تازه حس کردی.... که مانند غریقی در دریای بی انتهای شکست دست وپا می زنی وقتی که صدایش خالی از احساس بود ,
وقتی تمام عشقت رامانند تکه های کاغذ زیر پا له شده دیدی فهمیدی که در دنیاعاطفه پوچ وبی معنی است ودراین دنیای خالی جایی برای تو نیست.
حال تو هم بخند,توهم احساست را فقط برای رمان های عاشقانه خرج کن,تو هم وارد دنیای واقعی شو و با تمام بی احساسهای .....دنیا قهقهه ی بی تفاوتی سر بده....
هوس سفر کرده ام
نه ازین خانه
نه ازین شهر
نه ازین دیار
بلکه از دلِ تنگ خویش
این روز ها حال و هوایم عجیب است
سر شار از امید
پر از نا امیدی
جایی برای من داری؟
میخواهم سفر کنم
کشتیم تا بمانیم و هر آنچه خواندیم از فاتحان است و نویسندگان قاتل زمانه به هر حال اینجام یا قاتل یا مقتول به دست خواننده نوشتم از دید خود هر آنچه بیانش هست .
روزی به دیدار دیوانه ای در قفس در ذهن خود رفتم دیوانه در اتافقی به رنگ مجهول در قول و زنجیر خوابیده بود و با چشمانش مر با خود به عالمی می برد که در آن وجود نداشتم از او پرسیدم نمی دانم چه بپرسم و او پاسخ داد انچه می بینی جوابی است که هیچ گاه سوال ندارد به ذهنم بیشتر رجوع کردم و سعی کردم موضوع داستان را عوض کنم به همین دلیل برگشتم و دوباره در زدم اینبار را دیدم کر ...غرق در تفکر و موسیقی آشنائی است که خواننده ندارد به همین دلیل ذهنم را پشت چراغ قرمز نگاه داشتم تا بیشتر بفهمم او کیست .
جبران خلیل جبران
«از شبنم عشق خاکِ آدم گِل شد// صد فتنه و شور در جهان حاصل شد// سر نشتر عشق بر رگ روح زدند// یکقطره فروچکید، نامش دل شد»
افضلالدین کاشانی
نـشـــانی ام را می خـواســـتـی ؟
هــمـان مـحـلــه ی قـدیـمی پـائـیـز !
مـنتـظرم هـــنـوز ...
اما زرد
اما خشــک
گاهی بیـاد می آورم تــو را
زیـر پـا که می مـــانـم ...
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
حافظ