
شما هنوز کرم ابریشم را ندیده اید که چگونه
زمستان ها در پیله فرو می رود و خود را به
بند می کشد،تغییرشکل می دهد و تکان نمی خورد،
در حالی که زندگیش به آرامی در تاریکی ادامه دارد
و در پس ظاهر زشت پیله، پروانه ای نرم و لطیف
با چشمانی درخشان و بال های زیبا شکل می گیرد
و سرانجام در صبحی بهاری پیله را سوراخ می کند
و به پرواز در می آید!
رستگاری هم به همین شیوه در تاریکی
درون ما در کار است...
"نیکوس کازانتزاکیس"
نقل می کند که در دوران کودکی ،
یک پیله کرم ابریشم را بر روی درختی می یابد ،
درست هنگامی که پروانه خود را برای خروج از
پیله آماده می سازد . اندکی منتظر می ماند ،
اما سرانجام چون خروج پروانه طول می کشد تصمیم
می گیرد این فرآیند را شتاب بخشد . با حرارت دهان
خود آغاز به گرم نمودن پیله می کند ،
تا این که پروانه خروج خود را آغاز می کند .
اما بال هایش هنوز بسته اندو اندکی بعد می میرد .
ا
و می گوید : (( بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود ،
اما من انتظار کشیدن نمی دانستم . آن جنازه ی کوچک
تا به امروز ، یکی از سنگین ترین بارها ، بر روی وجدان من
بوده است . اما همان جنازه باعث شد درک کنم که یک
گناه حقیقی وجود دارد : فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان .
بردباری لازم است و نیز انتظار زمان موعود را کشیدن شاهد
بودن وسختی کشیدن عزیزان و صبوربودن و مقاومت کردن ،
و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خدا برای زندگانی ما
و فرزندانمان برگزیده است
اگرپوسته تخم مرغی که ترک خورده و جوجه میخواهد سر
از تخم بیرون آورد به شکستن آن کمک کنید یقین بدانید
پس از مدتی جوجه بیمار خواهد شد باید جوجه سختی بکشد
تا پوسته را بشکند تا سالمتر و قویتر پا به زندگی گذارد
نگذارید هیچ چیز و هیچ کس جلوی
شما را برای رسیدن به موفقیت بگیرد
بگذارید فرزندانتان زمین بخورند تا تجربه کنند
اینقدر آنها را یاری نکنید
هیچ وقت نگران شکست ها ی فرزندان خود نباشید ،
چراکه همان شکست شاید ،
رهگشای موفقیت و درخشش او باشد .
هیچ گاه بار مسئو لیت کسی را به دوش نکشید .
جلوی تحقیر شدن او را نگیرید .آسیب های او
را به جان نخرید .بگذارید تا همین فشارها موجب شکوفایی او
شوند .دانه ای که سعی دارد خود را از دل خاک
به بیرون بکشد را ،
از خاک در نیاورید .
پیله پروانه ای که خود را با سختی از درون به بیرون می کشد
را پاره نکنید .
پوسته تخم مرغی که جوجه ای سعی دارد آن را بشکافد
و بیرون بیاید، نشکنید .
چرا که شما دریچه های خروج از عالم تاریک و تنگ و
رنج آور را به روی آن ها خراب می کنید و مانع پیش روی
آن ها در مسیر رشدشان می شوید .
گاه تنها تماشا کردن این صحنه ها کافی است .
بر خودخواهی های خود غلبه کنیم ...
بر حس مالکیت خود...بر طمع خود...بر زیاده خواهی ها
عواطف آسیب رسان خودمسلط شویم
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
اگه قراره افتخار کنی لطفا به دستاورد هات افتخار کن...
بی ارزش ترین نوع افتخار، افتخار به داشتن ویژگیهایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد
مثلِ چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و خیلی چیزهای دیگر.
از چیزایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید...
مثل: انسانیت، شعور، مهربانی، گذشت، صداقت و...
آدمی را آدمیت لازم است.
این جهان را عاری از هر غصه وغم میکشم
بهر دلها مهربانی بی قراری یک دلی
هر دلی را در کنار شاخه ای گل میکشم
اندر این دنیا کسی بر کس ندارد برتری
من غنی را با فقیر، یکجا یکسان میکشم
زشت وزیبا خالق وپروردگار ما یکیست
زشت وزیبا ، پیش هم ، اما انسان میکشم
عشق هایی که در آن بوی خیانت میدهند
تا ابد محکوم دل تنگی به زندان میکشم
هرکجا قلبی شکست ، مابی تفاوت بوده ایم
اری اری بهردلهای شکسته ، نیز درمان میکشم
من در این دنیا تمام مردمش را بی درنگ
با تنی سالم ، لب خندان ،خرامان میکشم
.....................
ناگهان دلت می گیرد
از فاصله بین آنچه می خواستی,
و آنچه هستی...!
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم
چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم
اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم
چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم
سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
علی_قاضی_نظام
تا بجنبیم تمام است تمام
تابستان را دیدی که به برهم زدن چشم گذشت
یاهمین سال جدید،
باز کم مانده به عید
این شتاب عمر است...
من و تو باورمان نیست که نیست!
آن آتش تو را نخواهد سوزاند،
فقط آنچه نیستی خواهد سوخت.
خود را به بلندای سعادت برساند
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
****آنکس که بداند و نداند که بداند
با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
****آنکس که نداند و بخواهد که بداند
جان و تن خود را ز جهالت برهاند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
****آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند
در میزنم هرگوشه ی آسمان را
شاید ابر ِتو ببارد
شاید از دریای تاریک
لبخند ِتو بتابد
از دست هایت چه خبر؟
باز میکنم پنجره ی خاطره هارا
شاید از پس اینهمه ِ مردن
نبض ِتو
حادثه بسازد
و تقلای ِعشق
در آغوش تو جاودانه بماند
وقت خوبی نیست
برگرد
تو نباشی
ترکیب درد وُ اسفند
جبر ِزمستانی ست
که بی رحمانه می تازد
بهار آدما هم اون وقتیه که دلشون سبز میشه!
ممکنه تو یه سال چند بهار داشته باشی و ممکنه سالها بی بهار باشی ...
دلتون همیشه بهار