زندگی ، کاروانسرایی ست که شب هنگام
در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن کوچ می کنیم.
فقط چیزهایی اهمیت دارند که،
وقت کوچ ما از خانه بدن، با ما همراه باشند
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم.
دنیا چیزی ست که باید آنرا برداریم و
با خود همراه کنیم.
ترک دنیا راهی نیست که به بلوغ معنوی
و آگاهی کیهانی بینجامد.
سالکان حقیقی حقیقت، بهره خود از دنیا
را فراموش نمی کنند.
آنها هر آنچه را که زندگی در
اختیارشان می گذارد بر میگیرند.
آنها میدانند که همه این زندگی با شکوه،
هدیه ایست از طرف خداوند.
آنها موهبت الهی را بر نمی گردانند.
کسانی که از دنیا روی بر میگردانند
نگاهی تیره و یاس آلود دارند.
آنها دشمن زندگی و شادمانی اند...
نباید از زندگی گریخت.
باید مستانه و شادمانه،
به چالشهای پر مخاطره زندگی تن سپرد.
چگونه می توان از زندگی گریخت و
خود را پشت سر گذاشت!؟
ما همه پاره ای از زندگی هستیم.
زندگی در رگهای ما جاریست
و در سینه ما می تپد.
مرگ نیز پاره ای از این زندگی با شکوه است.
حتی مرگ را نیز باید جشن گرفت.
مرگ،
قله زندگی ست.
اگر زندگی را به تمامی زیسته باشی،
آنگاه ، زیستن تو، رستن تو
و مرگ تو نیز، پرواز توست.
بارها با خود اندیشیده ام که از چه دریچه ای باید به
این " بودن " و " زیستن " نگریست ؛ با چه کلامی میشود
به ژرفای این مسئله پی برد که زیستن ما برای چیست ؟
به قول " خیام " : ز کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟
در این روزها که واژه ها نمی توانند عمق دلتنگی ها
و دل گرفتگی هایم را نشان دهند ؛ دوباره قلم را از
قلمدان برداشتم تا از نو بنویسم ولی این بار با آوایی
دیگر و نگاهی نو ؛ میخواهم دنیایم را خودم نقاشی کنم ،
بازیگرانش را هم خودم انتخاب کرده ام ...