هرکسی گمشده ای دارد
و خدا گمشده ای داشت
هرکسی دوتاست
و خدا یکی بود
و یکی چگونه می توانست باشد؟
هرکسی به اندازه ای که احساسش می کنند، هست
و خدا کسی که احساسش کند، نداشت
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آن را ببیند
خوبی ها همواره نگران که آن را بفهمند
و زیبایی همواره تشنه ی دلی است که به او عشق ورزد
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد
و غرور در جستجوی غروری است که ان را بشکند
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر اقتدار و مغرور
امّا کسی نداشت
و خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند
زمین را گسترد و آسمان ها را بر کشید
کوه ها برخاستند و رودها سرازیر شدند
و دریاها آغوش گشودند
و طوفان ها برخاست و صاعقه ها درگرفت
و باران ها و باران ها و باران ها
“در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود“
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود
و با نبودن چگونه توانستن بود؟
و خدا بود و با او اعدام بود
و عدم گوش نداشت
حرف هایی هست برای گفتن که
اگر گوشی نبود، نمی گوییم
و حرف هایی هست برای نگفتن
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی
حرف هایی است که برای نگفتن دارد
حرف های بی قرار و طاقت فرس
که همچون زبانه های بی تاب آتشند
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند
اینان در جستجوی مخاطب خویشند
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند ، روح را از درون به آتش می کشند
و خدا برای نگفتن، حرف های بسیار داشت
درونش از آن ها سرشار بود
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
و خدا بود و عدم
جز خدا هیچ نبود
در نبودن، نتوانستن بود
با نبودن، نتوان بودن
و خدا تنها بود
هرکسی گمشده ای دارد
و خدا گمشده ای داشت