رو به بالا و روبه پایین نماز می خواند
رو به چپ وروبه راست رکوع می رفت
به پس و پیش و به زیروزبر قنوت می خواند
می چرخیدوسلام می داد.می رقصیدوبه سجده می افتد
خداگفت:چه می کنی با این همه شوروبا این همه بی پروایی؟
می خواهی به دیگران بگویم چه می کنی،تا بیایندوسنگسارت کنند؟
جوانمرد گفت:تونیز می خواهی به دیگران بگویم که چقدر مهربانی
وچقدر بخشنده،تا همه بی پروا طغیان کنند؟!
خداگفت:جوانمردا،تو چیزی نگو،من نیز چیزی نخواهم گفت.
جوانمرد خندیدوجوانمرد چرخید و جوانمردرقصید
ونام آن چرخیدن و خندیدن و رقصیدن،نماز شد!