.به یاد تو ...برای تو
سلام.
سلامی به لطافت آب وشفافی آینه.
سلامی به گرمی عشق و حرارت خورشید...
سلامی به صداقت باران ...
یادت عزیز است.آنقدر عزیز که حرارتی در وجودم افتادوپس از مدتها دست به قلم شدم تا از نازکی دل
شقایق،وسعت خیال پروانه،ساز ناکوک زمانه،سر سودایی شمع واضطراب ثانیه ها واژه بدزدم.
هوس کردم از رقص موهای ژولیده دردامن باد،لرزش پر گنجشک باران خورده ،کوچ پرستوی مهاجر،
موج وارونه احساس،...شعر بتراشم.
یادت عزیز است...حتی یادت کافی است تا مشت گره کنم و بر سر هر چه تنهایی است بکوبم تا
آرام شوم.آرام شوم مثل کبوتری زخمی که شاخه ای میابد برای پناه گرفتن...
به یاد داری دیروز را؟؟؟دست در دست هم چه رها بودیم...خندیدیم و ازآنهمه عشق دیوار ترسید.
قد الم کردو سد راهمان شد.خواستیم آزاد باشیم.پرواز کنیم و رها شویم.رها از هر چه محدودیت است.
اما دیوار سخت مقاومت کرد.راهمان را بست.پشت دیوار ماندیم.پشت دیوار سوختیم و خاکستر شدیم.
آه کشیدیم و دیوار را دود گرفت.سیاه شد....بادی وزیدوخاکسترمان بر باد رفت....
آسمانی شدیم...پرواز کردیم....آزاد شدیم....به اوج رفتیم.روسیاهی برای دیوار...
امروز به یاد تو....برای تو نوشتم.خواستم بدانی دیوار هنوز هم زمینگیر و روسیاه است.
خواستم بدانی یادت عزیز است.عشقت آسمانی ام کرد.خواستم بدانی دوستت دارم.تا همیشه...