زن تا ماه رکاب زد
قاضی گفت: به ما خبر رسیده که تو در خواب سوار دوچرخه ات می شوی
و تا ماه رکاب می زنی!
درست است؟
زن گفت: بله
قاضی گفت: گزارش داده اند دوچرخه ات را پشت خیالت پنهان می کنی!
درست است؟
زن گفت: بله
قاضی گفت: شنیده ایم در خورجینت بقچه ای ست، در آن اشک های
مادربزرگ و مادرت را پیچیده ای، به ماه که می رسی
جای هر دوی آنها می خندی!
درست است؟
زن گفت: بله
قاضی گفت: پس اتهامات خود را می پذیری!
حرفی در دفاع از خود نداری؟
زن گفت: خیر
قاضی گفت: احسنت
پس تو را به خاطر تبدیل کابوس های نیمه شب به خواب های شیرین
و ندیده گرفتن چهارچوب واقعیات و زیر پا گذاشتن حریم
رویا، به هزار سال سوگ مدام و گریستن پیاپی و مویه های شبانه
محکوم می کنم.
زن اعتراضی نکرد، حکمش را گرفت، سوار دوچرخه اش شد و تا ماه رکاب زد.