|
لاهوتیان
(whoop )
آلبوم:
تصاویر پروفایل
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
213 بازدید امروز: 213
توضیحات:
کاش همهء دردها فقط درد داشت ... کاش زخم ها ، همسایه دیوار به دیوارش نمی شد ...
کاش سر باز نمی کرد وهر روز ملتهب ترش نمی ساخت ... درد که نیست پایان دنیاست ! پندار کودکی هایم از درد فقط خوردن بر زمین و فرو رفتن دو سه ریزه سنگ در کف دستانی بود که مخمل تَن بود ... حالا بزرگ شدم! ! باز قصه دارد زمین خوردنم ... آه بایست قلم ! چه می گویی؟؟ چه می نویسی ؟؟ حرف که بر حالش اثر نمی کند حرف است تا حرف.. کاش همهء دردها فقط درد داشتند ... فقط یک صدای آخ و با کمی ارفاق دو سه دقیقه ای سرازیری اشک ... درد که نیست جراحت است ! خوب نمی شود جایش می ماند مثل خالی که بکوبی ولی اینبار در دل ! حالا دیگر از طبیب برایم نگو ... ریشه دوانده از نوک سرانگشت تا جولانگاه عاشقان ! درد که نیست شبیخون است یکباره زمین گیرت می کند کافر می کند چه رسد به نمو کرده مَنبَرها ! درد که نیست .. بد ذات است، شرر های آتش را می ماند .. می تازد .. می گدازد .. از پوست تَن تا دنیای ناشناختهء کالبد و یک وجب خاکستر سرد تحویل من می دهد ... درد که نیست اسارت است، شکنجه گر است..دل را به صلیب می کشد و به نیستی پوچی و فنا شدن و مرگی همانند غرق شدن درمذابی سهمگین و سوزان فرو رفتن ... های، های بر این ثانیه ها ... درد که نیست ... رعشه است ... بر تار وپود و ضمیر وجود لزره انداخته و شوک هایی ممتد است بر رُستنی های گِلی که اینبار قامتش درطغیان و آشوب است .. لحظاتی پیش می آیند که با خود میگویم :چرا مینویسم؟ علل بهکنار، چه انگیزهای دارم و چه مقصدی ؟ گمان دارم که چه باری از آن بروید؟ و چه مشکلی حل شود؟ شاید تا میان انبوهیِ نوشتهها پنهان شوم ؛ تا خود را گم کنم ؛ تا رنج ناکامی را در شلوغکاری حل و هضم کنم ؛ تا صدای پای ثانیه ها با ضرب و کندی کمتری در ذهنم طنین اندازد ؛ تا پرسشهای بیپاسخ مجال فراخی برای نیشزدن به مغزم پیدا نکند . برای فرار... از خودم ؟! از تو یا به تو ؟! هنگامی که این تکهپارهها را بی هیچ آدابی راهی روی کاغذ میکنم ، فقط و فقط همین است : میخواهم حرف بزنم . برای همین هر تکهاش طوری درمیآید ؛ در هیچ قالب مشخصی جای نمیگیرد .... نگیرد ؛ این مهم نیست ؛ من جائی یا کاری را میخواستم که در دوری از تو به آن پناه ببرم . همیشه می نوشتهام . اما نه اینگونه ؛ که عموماً با وقار عالمانه . کوشیده بودم تا به معرفت و فلسفه آمیخته باشد و به شهد عبارت برآمیخته . اما اینک نه ؛ نه چندان . آب پشت سد سنگین است . باید دریچهها را باز کنم . میفشاردم .... اگر راه ندهم بسا که بشکند . آنوقت بیش ویرانگر و وارونساز خواهد بود . میخواهم بنویسم ، بدون اینکه برای تزیین، زیاد به زیورهای ادبی فکر کنم؛و بدون اینکه زیاد نگران سامان منطقی آن باشم . (و مگر اصلاً قرار بوده کسی این حروف را بخواند؟) برای تو مینویسم ؛ و برای خودم . برای منتقد ادبی نمینویسم ؛ برای اینکه در آنصورت باید، خودم و تو و احساسم را قربانی معیارهای معتبر روز کنم . اگر هم بدهم به دیگرانی بخوانند برای این است که شاید بخواهند در تجربه یا احساس من شریک شوند. از احساس حرف زدم و این باعث چه طعنهها که نیست. چقدر تمسخر کردهاند! دوستتر دارند که با کمال سردی و پیچیدگی با خلق صنعت کنی . من نمیگویم این شرح ، خالی از صناعت است ؛ اما میخواهم پارهای از احساس درکاغذِ عبارت پیچم ؛ هرچند برخی آن را تحقیر کنند، احساس مهمترین چیز است ؛ و مقدسترین هم . مادامی که آسیب زیاد نرساند . و چراغ راهنمائی عقل (همان تجربه) سر چهارراه آن چشمک زند. این هم تکهای است از همان شرحِ بینهایتِ معروف (کز زلف یار گفتند). با پیچ و خمها و خوب و بدهایش . اگر کسی را یا خوش آید یا بیاموزد ، خوب است. اینقدر خام نیستم که در این زمانه که زمان آن گذشته ، روی ارتفاع بایستم و راه نشان دهم . خودم مثل بطری پلاستیکی در خردهگردابهای نهرهای پرشیب با هر تلنگری آفتابمهتاب میزنم ، چگونه پشت تریبون ، با اعتماد بهنفس ، از هستها و بایدها بهقطع سخن بگویم؟ اما از تقسیم تجارب هم دشوار میتوان تن زد. شرح حال یا شرح خیال ، این سبک نوشتن شاید با کاستن از فاصله متن و زمینه کمک کند ؛ من و تو و هر کسی که به این نامه نگاه کرد : از غمها و شادیهایم و دیدهها وشنیدههایم و خواندهها و گفتههایم و کردهها و نکردهها و یافتهها و بافتهها و عقیدهها و عقدهها ؛ از وقایع و برداشتی از آن و نیز از تخیلات خواهم گفت ؛ نه چندان به آداب ادب.
درج شده در تاریخ ۹۶/۱۰/۱۲ ساعت 12:24
برچسب ها:
درد 34
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|