چشمان درشت تخته سیاه بدون پلک زدن من و هم کلاسی هایم را زیر نظر داشت...
معلم قصه گو بر قانون سیاه تخته نوشت..
بابا نان داد..بابا نان دارد...ان مرد امد...ان مرد زیر باران امد...
کسی از پشت نیمکت خاطرات نسل سوخته بر اشفت و گفت...
اقا اجازه چرا دروغ میگویید؟؟؟؟؟؟؟؟؟
معلم اواری از یخ بر وجودش قندیل... تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۰۵ - ۲۰:۵۸( 19 نظر , 210
بازدید )
برای بعضی دردهانه میتوان گریه کرد نه میتوان فریاد زد
برای بعضی دردها فقط میتوان نگاه کرد...لبخند زد....
و بیصدا شکست.......................
تنم یک اغوش گرم میخواهدبا طعم عشق نه هوس.....
لبانم رطوبت لبهایی را میخواهدبا طعم محبت نه شهوت....
گیسوانم نوازش دستی را میخواهدبا طعم ناز نه نیاز.... تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۰۵ - ۲۰:۲۹( 12 نظر , 204
بازدید )
پروردگارا...
داده هایت...نداده هایت...و گرفته هایت را شکر میگویم
چون داده هایت نعمت...نداده هایت حکمت...و گرفته هایت امتحان است
یادم باشد حرفی نزنمکه به کسی بر بخورد....
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد...
خطی ننویسم که ازار دهد کسی را....
که تنها دل من .....دل نیست!!!!!!!!!!... تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۰۵ - ۲۰:۱۰( 7 نظر , 212
بازدید )
چه دوستی پاکی دارند کفشها،.....هر کدام که گم شوند.....آن یکی را آواره خودش می کند....روحت شادوآسوده حسین مهربان
... تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۰۲ - ۱۹:۱۶( 7 نظر , 256
بازدید )
سلام
عزیزان من
من تازه اومدم .....
چیز زیادی هم نمیدونم ...
ولی میخام اینجا باشم.....محیطشو دوس دارم...
ممنون میشم اگه کمکم کنین....... تاریخ درج: ۹۲/۰۳/۰۲ - ۱۲:۳۵( 7 نظر , 237
بازدید )