یک روز که زیبا غزلی در نظر افتاد
ما را هم از عشّاق سرودن به سر افتاد
اما ز بد اقبالی و ناشی گری ما
با بانوی منزل جدلی سخت درافتاد
می گفت «سیه چشم»و«سیه زلف» دگر کیست؟!
یاد تو چرا باز به رویی دگر افتاد؟
این بار کمی بحث فراتر ز جدل رفت
آینده ی رؤیایی ما در خطر افتاد
گفت... تاریخ درج: ۹۳/۱۰/۱۱ - ۲۳:۲۳( 0 نظر , 111
بازدید )
شدم با چت اسیر و مبتلایش شبا پیغام می دادم برایش به من می گفت هیجده ساله هستم تو اسمت را بگو من هاله هستم بگفتم اسم من هم هست فرهاد زدست عاشقی صد داد و بیداد بگفت هاله زموهای کمندش کمان ابرو و قد بلندش بگفت چشمان من خیلی فریباست زصورت هم نگو البته زیباست ندیده عاشق زارش شدم من اسیرش گشته بیمارش شدم ... تاریخ درج: ۹۳/۱۰/۱۱ - ۲۳:۱۹( 0 نظر , 103
بازدید )
دختری از کوچه باغی میگذشت یک پسر در راه ناگه سبز گشت در پی اش افتاد و گفتا او سلام بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام دختر اما ناگهان و بی درنگ سوی او برگشت مانند پلنگ گفت با او بچه پروی خفن می دهی زحمت به بانویی چو من؟ من که نامم هست آزیتای صدر من که زیبایم مثال ماه بدر من که در نبش خیابان بهار... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۲۹ - ۰۱:۱۰( 0 نظر , 106
بازدید )