مردم بر دو گروه اند:
گروهی که شکوه گرند و گروهی که ستایشگرند.
گروهی که شکوه گرند همیشه بدبخت می مانند،
زیرا قلبشان هرگز شکوفا نمی شود و گل نمی دهد.
نگاهشان منفی است.
همیشه نیمه خالی لیوان را می بینند،
چشمشان به خار می افتد،
زیبایی گل را تحسین و ستایش نمی کنند.
آنگاه که تو شروع به ستایش زیبایی گل ها،
سکوت شب و جوش و خروش رودخانه ای
که بسوی دریا روان است کنی،
چیزی در درونت شکوفا می شود.
شروع به رشد و شکوفایی می کنی.
دیگر بسته و ناشکفته نمی مانی.
ستایش پلی میان تو و هستی می شود.
حساس تر ، شاعر مسلک ترو زیبایی گراتر می شوی.
حساسیت تو، تو را از زیبایی چشمگیری که ما را فراگرفته
و از راز بزرگ بی پایانی که نه آغازی دارد و نه پایانی آگاه می سازد.
احساس اینکه ما بخشی از این راز هستیم بسی شادمانی می آفریند.
ستایش، عبادت است و شادمانی رایحه عبادت.