رفته دیگر اختیار از دست من
نوگل باغ بهار از دست من
می توانستم ز کویش پا کشید
گر نمی شد اختیار از دست من
این دلِ بیتاب را آخر ربود
آن دو زلف تابدار از دست من
از کنارم رفت و رفت از رفتنش
دامن صبر و قرار از دست من
داشتم از غم دلی پر خون و رفت
آنهم آخر چون نگار از دست من
جز تحمل در غم مهجوریش
بر نیاید هیچ کار از دست من
خون شد از بس زیستم در غم شفق
این دلِ امیدوار از دست من
شاعر : مجید شفق