جدایی
فلک فریاد دارم ازجدایی
چنین می نالم از این دلربایی
فراقت خانه ام را کرده ویران
دلم تنگ است ومجنونم.کجایی
شب وروزم همانا سرد وتاریک
خرابم از سراب آشنایی
زدم خط غروب آسمان را
بزن عاشق سجود بی ریایی
کنون در آسمان معراج کردم
عروجم را ستود این ماسوایی
سرشکم پیش ...
نگاهی سوی تار ماه کردم
دلم شد تنگ واز ته آه کردم
ومن ای منتظر صبرم سر آید
تو آیی تار مه سرخی گراید
زمین و آسمان با عشق در شد
چو حوا آمدی آدم پدر شد
زجان شیرین ترم روزی تو بودی
شدم عاشق مرا رسوا نمودی
سخن از لحظه های هجرمن بود
سوار گرم سیمرغ ختن بود
به روی لایه های ...