خون می جهد از گردنت با عشق و بی رحمی در من دراکولای غمگینی ست...میفهمی؟ خون می خورم از آن کبودی ها که دیگر نیست در می روم این خانه را ، هرچند که در نیست عکس کسی افتاده است در حوض نقاشی محبوب من ، گُه میخوری مال کسی باشی گُه میخوری با او بخندی توی مهمانی میخواهمت بدجور ...

دمدمه های رفتنت، بغضی توی گلوم نشست اشک غم نبود تو سد چشامو باز شکست وقتی که رفتی عشق من غم تو دلم جوونه زد اونی که زخمی کرده بود زخم دل تنگو نبست عاشق شدم عشق منو ازم ربودنش چه زود وقت شکستن دله نوبت عاشقی نبود ناله ی سرد قلب من چون به قلم قافیه شد رقیبم از درد دلم نغمه ی عاشقی سرود ...

مرا با خود رهایم کن دگر همدم نمی خواهم بجز اشکم برای داغ دل مرهم نمی خواهم مرا افسرده می خواند کسی که دیده حالم را دگر عشقی چنین آشفته و بر هم نمیخواهم چو با هجرت چکید از دیده ام راز دل شیدا برای سرٌ قلب خود دگر محرم نمی خواهم بجایت در بغل غم دارم و با خنده می گریم دگرعشق وغم ودوری چنین درهم ...

خاموش گریه میکنم بر سینه ی دیوار با بغض روشن میکنم سیگار با سیگار بارفتنت آه از دل متروک من برخواست غم رابه آغوش میکشم تالحظه ی دیدار دنیایم از عشق تو شد ویرانه ای تاریک از بودنت سیر گشتم وزاین جهان بیزار کار جهان شد دلبری و عاشقان درگیر در گیرودار عاشقی من مانده ام بیکار هرشب در آغوش نگارند...

عاشق نخواهم شد دگر؛ داغش نخواهم بر جگر عاشق شدن در این جهان لبخند نالان است اگر زین پس دراین افسانه من،عاشق نخواهم بودوبس زیبایی این عاشقی در هجر یاران است اگر تنهاییم بس بهتر از آغوش یار دل رباست کز بعدهجرش دیده ام مغروق باران است اگر تنها شدن قلب مرا تا عرش بالا می برد بر روی قلب عاشقان معش...

آن روز رنگ لحظه ها خاکستری بود هرلحظه ای سوزنده تر از دیگری بود آن روز قلبم سوخت از حکم جدایی وقتی نگاهت بهر من دادگستری بود در لحظه ای تیره گذشت عمری که باختم عمری که یادت در دل من بستری بود آن روز وقت مرگ دل بود از غم عشق گویی گناه قلب من دلبستگی بود A...