یکی از بستگان خدا..
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می&... تاریخ درج: ۹۲/۰۷/۱۶ - ۱۰:۵۹( 7 نظر , 145
بازدید )
مرد نابینا....
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه دا... تاریخ درج: ۹۲/۰۷/۱۶ - ۱۰:۵۷( 8 نظر , 192
بازدید )
مرد فقیری بود که همسرش کره می ساخت و او آنرا به یکی از بقالی های شهر می فروخت
آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویی می ساخت.
مرد آنرا به یکی از بقالی های شهر می فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می خرید.
روزی مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم ... تاریخ درج: ۹۲/۰۵/۰۶ - ۱۷:۴۹( 31 نظر , 344
بازدید )
اگه گفتید تو این عکس گربه کجاس؟ تو این عکس یه گربه هستش اونو پیدا کنید
اگه هم راهنمایی خاستید میکنم
... تاریخ درج: ۹۱/۰۷/۱۲ - ۱۳:۰۸( 13 نظر , 1067
بازدید )
دو روز مانده به پايان جهان... امتیار یادت نره====
بدان که يک روز ديگر را هم از دست دادي! تنها يک روز ديگر باقي است. بيا و لااقل اين يک روز را زندگي کن!
لابلاي هق هقش گفت: اما با يک روز... با يک روز چه کاري ميتوان کرد...؟
فرشته گفت: آن کس که لذت يک روز زيستن... تاریخ درج: ۹۱/۰۳/۰۲ - ۱۵:۴۷( 23 نظر , 1104
بازدید )