ای رفته کم‌کم از دل و جان، ناگهان بیا مثل خدا به یاد ستمدیدگان بیا قصد من از حیات، تماشای چشم توست &nbs...

من به بعضی چهره ها چون زود عادت میکنم پیششان سر بر نمی ارم رعایت میکنم انچنان که برگ خشکیده نماند بر درخت مایه ی رنج تو باشم رفع زحمت میکنم این دهان بازو چشم بی تحرک را ببخش انقدر جذابیت داری که حیرت میکنم ترک افیونی شبیه تو اگرچه مشکل است روی دوش دیگران یک روز ترکت میکنم یک سلامم را اگر پاس...

اتش ابراهیم را نسوزاند چاقو گردن اسماعیل را نبرید نهنگ یونس را نخورد پس توکل میکنم به خدایی که اسمانها و زمین را و انچه که میان ان دو است را در شش مرحله افرید و سپس بر تخت فرمانروایی جهان هستی استیلا یافت اوست که همه ی چشمهارا میبیند ولی هیچ چشمی اورا نمیبیند...

زل میزنم تا چشمهایت را بدزدی می دزدیو از غصه هشیاری ندارم میخواستم دردت بگیرد از نگاهم من که فقط قصد خودازاری ندارم شاید خجالت میکشی از اینکه انقدر بیمعرفت هستی که از من میگریزی اما تورا روی هوا میبوسمت باز از اینهمه خودسرخوری عاری ندارم این پنج انگشت خودت را روی لبهات روی کتاب و دفترو جیبت...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست می نشینی روبرویم، خستگی در میکنی چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟! باز میخندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می ک...

قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم من به دنبال تو با عقربه ها می چرخم عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم عشق یعنی که تو از آن کسی باشی و من عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم ! چه غمی بیشتر از این که تو جایی باشی بشود دور و برت باشم و جرات نکنم... ...

دلم یک روز میمیرد به جرم ساده انگاری... شبیه دفتری کهنه ویا یک قاب دیواری... و حقم هست میدانم تمام این شکستن ها.. نمیرنجم اگر گاهی توهم یک سنگ برداری.. نمیخواهد به دنبال بهانه این قدر باشی.... خداهم ترک من کرده....شما که جای خود داری!....،...

برای من که کسی تو نمیشود دیگر. .برای تو که کسی من نمیشود اخر درخت و دانه و پرواز بیتو بی معنیست که بیتو یعنی از این زندگی کبوتر پر کلاغ هم به خانه اش برسد اگر امشب نگو که قصه به سر میرسد..از این بدتر؟ برای من که کسی تو نمیشود دیگر. .برای تو که کسی من نمیشود اخر...

زل زد به بینهایت یک شیشه...حجب و هیای کرکره را فهمید تو در میان قهوه ی او بودی...طعم لذیذ خاطره را فهمید تو میزدی و رقص چه رقصی داشت...تا دست او به دامنتان اویخت دوشیزگان و باکره ای حتی...رمز قشنگ سر سره را فهمید عاشق ریاضیات ضعیفی داشت...اما برای درک شما بس بود یک دور..دور وسعتتان چرخید...حالا...

داری مرور میکنی ان زن را ان زن و عطر پیرهنش راهم حل میکنی در ابی چشمانت کم کم لباسهای تنش راهم زن داغ میشودوانگارروی مس گداخته میرقصد انقدر گرم میشود اندامش تا اب میکند بدنش راهم مانند جیوه میشود اندامش دستان تو پیاله ی لرزانیست بد نیست احتمال دهی اینبار از توی ظرف ریختنش راهم از کوه پایه امده...

ان گونه که به ابر مینگری به من نگاه کن وقتی اشک در چشمانت حلقه زده به من نگاه کن وقتی خنده از لبان من به لبان تو و غم از چشمان تو به چشمان من افتاد به من نگاه کن از پایین به بالا نگاه کردنت زیباست ...از بالا به پایین که میبینمت از غم چشمانت باران شدم و باریدم نه بخاطر اینکه به ت...

میان چشم تو دریانورد خواهم شد...شبیه تو یکروز م...

روزی از راه امدم اینجاساعتش را درست یادم نیست... دیدم انگار دوستت دارم علتش را درست یادم نیست... چشم من از همان نگاه نخست با تو احساس اشنایی کرد... خنده ات حالت عجیبی داشت حالتش را درست یادم نیست.. زیر چشمی نگاه میکردم صورتت را و در خیال خودم... میزدم بوسه بر کنار لبت لذتش را درست یادم نیست.. ...

من به بعضی چهره ها چون زود عادت میکنم...پیششان سر بر نمیارم رعایت میکنم انچنان که برگ خشکیده نماند بر درخت...مایه ی رنج تو باشم رفع زحمت میکنم این دهان بازو چشم بی تحرک را ببخش...انقدر جذابیت داری که حیرت میکنم ترک افیونی شبیه تو اگرچه مشکل است...روی دوش دیگران یکروز ترکت میکنم ...