نظر ولایک یادتون نره
من می دانم روزی خورشید به هرچه ستاره سلام می گوید
من می دانم روزی صدای نازنینی غزلهای عاشقانه را نجوا می کند
می دانم روزی هق هق گر یه ها فقط برای ندیدن خواهد بود
می دانم روزی سفر به مقصد خورشید می رسد
می دانم ...
امشب آماده شدم تا چه کنم ؟ یادم نیست !
من که همسایه نزدیک شقایق بودم
پاشدم آمدم اینجا چه کنم ؟ یادم نیست !
من چرا از تو بریدم و چرا برگشتم ؟
و بنا شد که دلم را چه کنم ؟ یادم نیست !
من نشانی دل در به درم را خوانم !
از تو پرسیده ام ، اما ، چه کنم ؟ یادم نیست !
این نوشته غزل کیست که من ...
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب !
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب؟
پشت ستونِ سایه ها روی درختِ شب
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
می دانم آری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم به دنبال ات چرا امشب؟
هرشب تو را بی جستجو می یافتم اما
نَگذاشت بی خوابی به دست آ...
مرگ را از رفتن خود بی خبر خواهم گذاشت
عشق را با مردم بی دردسر خواهم گذاشت
سردر آغوش گناهی تازه تر خواهم گذاشت
بی پر و بال از ستبر آسمان خواهم گذشت
در کبود لانه مشتی بال و پر خواهم گذاشت
در به در دنبال یک جو تشنگی خواهم دوید
چشمه را با تشن...