آرام دیوانه ...
آخر وقتی برقت مرا می گیرد
حس می کنم زنده ام
و نفس می کشم ...
انگار هوایت مسکوت می شود
داد زنده بودن می کشم...
شیطنت هایت را دوست دارم
یادم می آورد که زنده ام
و نفس می کشم انگار...
ببینم...؟!!
مگر فاصله تو تا پنجره ی خانه ی من
آنقدر نزدیک است که با هر نگ... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۳۰ - ۱۸:۰۲( 2 نظر , 66
بازدید )
هر بار که تو را ورق میزنم
زمین روحم بار ور تر میشود
انگار ایه به ایه ات
میزداید گناه را از من
سیراب از عشق میشوم
کاش مکرراً به تکرار بنشینم ...
م.ن... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۳۰ - ۱۸:۰۰( 1 نظر , 74
بازدید )
نه پاهایم نای رفتن دارد...
نه پاهایم نای رفتن دارد...
نه دستم قدرت کشش چمدان...
همین جا عمر سپری می کنم...
کنار تو ...
م.ن
... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۳۰ - ۰۴:۲۵( 1 نظر , 63
بازدید )
ماندنی هم در کار نیست
آرام نگاهت می کنم
آنقدر که می توانم
تمام پلک زدنهایت را بشمرم
میخواهی عنوانشان را بکنم
"خیر و شر عشقمان"
تا چشمانترا آزاد کنم از آن میله های آهنی؟
میله هایی که با هر بار پایین و بالا رفتنشان
چیزی جز من می بینند
حس... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۳۰ - ۰۴:۱۷( 0 نظر , 79
بازدید )
من و تنهایی باز مهمانی دادیم
گاه من باید بیش از اینها می مرد..
راستش رابگو
اکسیر عشقت چند ساله بود ؟
هنوز هم ته دیگ های زنده بودن را
با زعفران می اندازد روزگار...
گل گونِ گل گون
آخ که چقدر می چسبد
این روز های آخر عمر
من و تنهایی باز مهمانی دادیم
خبری نیست
تکه های... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۳۰ - ۰۴:۱۶( 0 نظر , 69
بازدید )
این دنیای بی ثبات
دلم می خواهد بنویسم
برای به دنیا آمدن
به این دنیای بی ثبات
حرص این دنیا هرگز به پایان نمی رسد
انگار مانه از خاکیم
خوردنی ها را خوردم
دیدنی ها را دیدم
بد... خوب... گناه ...تکرار گناه کردم چرا ؟
مانده ام .
گاه می خواهم بسازم
عین الان بسازم
دنیای از نو ... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۳۰ - ۰۴:۱۵( 0 نظر , 104
بازدید )
خدا یا برمن کمی عشق ببار
گاه به میان مردم می روم
سراغش را می گیرم
بر در باب خدا نیز می نشینم
کاش امیدی برای فردا
توسل به آغاز عشقی کنم
هی تو ....ببینم راست است؟
عشق ...امید فردا را پیدا کرده . ؟
خدا یا برمن کمی عشق ببار
فردا را خریدار باشم ......
م.ن
... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۳۰ - ۰۴:۱۳( 0 نظر , 68
بازدید )
دو باره این تیشه فرهاد
می خواهد برای ریشه ام نقشه بکشد
کاش به دست شیرین بود
ضر به اش دل می سوزاند
از پادر نمی آمدم
تا عمر باقی بود
عاشق می ماندم
می سوختم ...
م.ن... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۳۰ - ۰۴:۱۲( 0 نظر , 60
بازدید )
آنقدر حرفایمان تکراری شده
که گاهی دیروز را با فردا اشتباه می گیرم
راستی امروز همان چند شنبه است؟
آبها هم دیگر مزه نمی دهند
نبودنت آنقدر زیاد شده که
متوسل به آغاز هفته ای می شوم
بدون تعطیلی آخرش
کی بود ؟
چی بود؟
کجا بود ؟...دیگر معنی ندارند ...
&n... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۳۰ - ۰۴:۰۸( 0 نظر , 106
بازدید )