|
رتبه کلی: 5455
|
|
درباره من من خودمم
.
.
شاید کمتر از آنچه که در آینده میشم
و بیشتر از آنچه که بودم
.
.
.
67 ی هستم اونم از اردیبهشتیاش
.
.
.
متولد میانه
.
.
.
حسابدارم
.
.
.
فعلا تهرانم
.
.
.
اما
.
.
.
عشقم میانه اس
|
وقتی در بهشت،عذاب می کنند
وقتی در بهشت،عذاب می کنند
امام علی علیه السلام میفرمود: «کفی بالموت واعظاً»: برای موعظه مرگ کافی است . پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله همواره مردم را به تشییع جنازه و رفتن به قبرستان تشویق میکردند.
داستان ذیل برگرفته از پایگاه حضرت استاد شیخ حسین انصاریان گرف... تاریخ درج: ۹۵/۱۰/۰۴ - ۱۵:۵۴
( 4 نظر , 160
بازدید )
مسافر
جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟...
زاهد گفت: مال تو کجاست؟جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم.زاهد گفت: من هم!!!... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۲۵ - ۱۲:۱۷
( 19 نظر , 268
بازدید )
گور خر
از گورخری پرسیدم: «تو سفیدی راه راه سیاه داری، یا اینکه سیاهی راه راه سفید داری؟»گورخر به جای جواب دادن پرسید:تو خوبی فقط عادتهای بد داری، یا اینکه بدی و چند تا عادت خوب داری؟ساکتی بعضی وقتها شلوغ میکنی، یا شیطونی بعضی وقتها ساکت میشی؟ذاتا خوشحالی بعضی روزها ناراحتی، یا ذاتا افسر... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۲۵ - ۱۱:۳۹
( 4 نظر , 158
بازدید )
و باز هم خــــــــــــــــــــــدا
- انجمن داستان کوتاه
روزی مردی به کنار رودخانه ای رفت ، سرش را بلند کرد و در دل گفت : پروردگارا تو به من چشم داده ای و من تو را به خاطر این که می توانم گل ها را ببینم شاکرم. تو به من گوش داده ای و من تو را از این که می توانم آواز مرغکان را بشنوم شاکرم. تو به من دست داده ای و من از این که می توانم نسیم ملایم را ب... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۲۵ - ۱۱:۲۹
( 4 نظر , 164
بازدید )
زاهد و آسیابان
- انجمن داستان کوتاه
زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند. زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت سنگ بشود». آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.» ... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۲۵ - ۱۱:۲۵
( 2 نظر , 143
بازدید )
خـــــدا
- انجمن داستان کوتاه
دانشجویی به استادش گفت:استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گ... تاریخ درج: ۹۳/۰۹/۲۵ - ۱۱:۱۹
( 2 نظر , 130
بازدید )
|
|
|
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات
|