|
امپراطور سکوت
(memorizezarifi )
آلبوم:
تصاویر پروفایل
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
400 بازدید امروز: 396
توضیحات:
مادر نگاه خسته و تاریکت با من هزار گونه سخن دارد با صد زبان به گوش دلم گوید رنجی که خاطر تو ز من دارد دردا که از غبار کدورت ها ابری به روی ماه تو می بینم سوزد چو برق خرمن جانم را سوزی که در نگاه تو می بینم چشمی که پر زخنده ی شادی بود تاریک و دردناک و غم آلودست جز سایهی ملال به چشمت نیست آن شعله ی نگاه ، پر از دود است آرام خنده مــی زنــی و دانم در سینه ات کشاکش طوفان است لبخــنـــد دردنـاک تو ای مـــادر سوزنده تر ز اشک یتیمان است تلخ است این سخن که به لب دارم مادر بلای جـــان تو مـــــن بودم ...! امّا تو ای دریغ گمان بردی فرزند مهربـان تـــو مـن بودم ! چون شعله ای که شمع به سر دارد دائم ز جســم و جـــان تـو کاهیــدم چون بت تو را شکستم و شرمم باد با آن که چون خــــدات پــرستیــــدم شرمنده من به پای تو می افتم چون بر دلم ز ریشه گنه باریست مــادر بــلای جان تو من بودم این اعتراف تلخ گنــــه باریست « دکتر علی شریعتی »
درج شده در تاریخ ۹۵/۱۲/۲۸ ساعت 23:33
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (1)
|