فراموش کردم
رتبه کلی: 654


درباره من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


خــاکـــــــ بـر سـرِ

تـمـامِ ایـن کـلـمـاتــــــــ

اگـر تـو از میانِ تمامشان

نفهمی مـن دلـتـنـگـم ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بی گناهی ...

کم گناهی نیست

در دیوان عشق

یوسف از دامان پاک خود

به زندان رفته است ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دسـتـهـایـم را

مـحـکـم فـشـار بـده

ایـنـجـا خـیـلی هـا

سـر جـدایی مـن و تـو

شرط بـسـتـه انـد ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من از قبل باخته بودم !

مچ انداختن

بهانه ای بـود ؛

برای گرفتن دوباره ی

دسـت تـــــو ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیـر کـرده ای !!!

عقربه ها گیر کرده اند

در گلوی مـن ...

انـگار کـه رد نمیشود

نـه زمــان !!!

نـه آب خــوش !!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود ...!

اینجا زمین است ...

رسم آدمهایش

عجیب است !!!

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردن

فراموشت میکنند !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امپراطور سکوت (memorizezarifi )    
   
عنوان: :. روز مـــادر مـبـارکـــــــــــ .:
:. روز مـــادر مـبـارکـــــــــــ .:
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 400 بازدید امروز: 396

این تصویر توسط موسی اصلانی بررسی شده است.
توضیحات:







مادر نگاه خسته و تاریکت

با من هزار گونه سخن دارد


با صد زبان به گوش دلم گوید

رنجی که خاطر تو ز من دارد


دردا که از غبار کدورت ها

ابری به روی ماه تو می بینم


سوزد چو برق خرمن جانم را

سوزی که در نگاه تو می بینم


چشمی که پر زخنده ی شادی بود

تاریک و دردناک و غم آلودست


جز سایه‌ی ملال به چشمت نیست

آن شعله‌ ی نگاه ، پر از دود است


آرام خنده مــی زنــی و دانم

در سینه‌ ات کشاکش طوفان است


لبخــنـــد دردنـاک تو ای مـــادر

سوزنده تر ز اشک یتیمان است


تلخ است این سخن که به لب دارم

مادر بلای جـــان تو مـــــن بودم ...!


امّا تو ای دریغ گمان بردی

فرزند مهربـان تـــو مـن بودم !


چون شعله‌ ای که شمع به سر دارد

دائم ز جســم و جـــان تـو کاهیــدم


چون بت تو را شکستم و شرمم باد

با آن که چون خــــدات پــرستیــــدم


شرمنده من به پای تو می افتم

چون بر دلم ز ریشه گنه باریست


مــادر بــلای جان تو من بودم

این اعتراف تلخ گنــــه باریست



« دکتر علی شریعتی »






 
درج شده در تاریخ ۹۵/۱۲/۲۸ ساعت 23:33
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (1)