فراموش کردم
رتبه کلی: 654


درباره من
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


خــاکـــــــ بـر سـرِ

تـمـامِ ایـن کـلـمـاتــــــــ

اگـر تـو از میانِ تمامشان

نفهمی مـن دلـتـنـگـم ...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بی گناهی ...

کم گناهی نیست

در دیوان عشق

یوسف از دامان پاک خود

به زندان رفته است ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دسـتـهـایـم را

مـحـکـم فـشـار بـده

ایـنـجـا خـیـلی هـا

سـر جـدایی مـن و تـو

شرط بـسـتـه انـد ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من از قبل باخته بودم !

مچ انداختن

بهانه ای بـود ؛

برای گرفتن دوباره ی

دسـت تـــــو ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیـر کـرده ای !!!

عقربه ها گیر کرده اند

در گلوی مـن ...

انـگار کـه رد نمیشود

نـه زمــان !!!

نـه آب خــوش !!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود ...!

اینجا زمین است ...

رسم آدمهایش

عجیب است !!!

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردن

فراموشت میکنند !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امپراطور سکوت (memorizezarifi )    
   
عنوان: « میلاد با سعادت حضرت امام رضا علیه السلام مبارک باد »
« میلاد با سعادت حضرت امام رضا علیه السلام مبارک باد »
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 299 بازدید امروز: 299

این تصویر توسط میثم عظیمی. بررسی شده است.
توضیحات:









ببین آمده ام بهر گدایی ،
ببین آمده ام تا بدهی بال رهایی
ببین آمده ام فطرس شهر تو شوم داخل ایوان طلایی ،
پرم سوخته تا کی نشوم کرببلایی ...؟!
به خوبان مقیم حرمت فلسفی و شیخ بهایی ...

شما را به خدا حال مرا این رقمی کن ،
مرا نیز کبوتر حرمی کن ،
زمان می گذرد ...

وای محَرم ...
بیا و کرمی کن
کرم کن که مگر زنده بمانم ،
دوباره وسط دایره سینه زنان ،
گریه کنان سینه زنان باز بخوانم ...

« که حق شور تو از روز ازل در سرم انداخت
وَ بر گردن من شال عزا ، مادرم انداخت »

بیا اشک تفقد کنم آقای خراسان !
بیا ضامن آهوی بیابان ،
بیا منتظرم منتظر لحظه باران
بیا چشمه بده چشمه ای از اشک خروشان !
همان اشک که در جوهره اش نفحه ی سیب است
همان اشک که با گفته ی تان همقدم ابن شبیب است
همان اشک که پلک خودتان زخمی آن اشک عجیب است
همان اشک که در روضه هفتاد و دو خورشید غریب است ...!
همان اشک صباحا ً وَ مَسا اشک زلالی که مبدل به دموع می شود آری
همان اشک که درباره اش خواندند شماری ،
همان اشک که از کسرت آن مهدی تان را نبوَد لیل و نهاری
همان اشک که باشد اثر چوب تَر و لعل تََرَک خورده قاری
همان اشک که سر منشأ آن هست همین بیت ، همین زمزمه محکم و کاری

« بیا محرم زینب که شده وقت سواری
و برَ ناقه من نیست جهازی و عِماری »

مرا بال بده تا که در اثنای خیالات ،
از این معرکه ی عصر مکافات ،
روم پای دل عمه سادات ...
روم در ملا عام ، وَ سنگی برسد از لبه ی بام ،
همان لحظه که نیلوفر زخمی به نفس آمد و می گفت
خدایا سر بابام ... !

همان بادیه ی شام ،
همانجا که دوباره به زبان آمد و فرمود خود عمه سادات سرانجام

« برادر بدنت کو لباس و کفنت کو
به نی خانه گرفتی ، سرت هست تنت کو »

خدایا چه قَدَر بغض نشسته وسط راه صدایم ...
سحر شد !
پر از اشک بوَد باز ورق های دعایم ...
کجایم ؟!
نکند کرببلایم ؟!
که چنین همسفر روضه و مقتل وَ در این حال و هوایم !

ولی نه
وسط صحن قدیمی حرم روبروی پنجره فولاد رضایم ...
خدایا چه قَدَر زود زمان می گذرد
من که نفهمیدم و شب هم سپری شد ،
شفق رفت وَ حالم سحری شد
سرانجام میان دل ما هم خبری شد ...
ببین با پر زخمی خیالم به کجا ها که نرفتم !
سفرنامه ما هم سپری شد ...!


« میلاد با سعادت حضرت امام رضا علیه السلام مبارک باد »


« که هر کس به زبانی صفت وصف تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه ... »







 
درج شده در تاریخ ۹۶/۰۵/۱۲ ساعت 23:10
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)