ما آدم هاحساب و کتاب بلد نیستیم...کاش در مدرسه بجای انتگرال و مشتق فلان تابع،یادمان میدادند، در زندگی تابع روابطمان باشیم.نمیدانم چه بلایی سرمان آمده، کسی به چیزی که دارد قانع نیست، پسر دست در دست دختری راه میرود چشمش دنبال دختر دیگریست...دختر برای عشقش پست میگذارد و زیر همان پست به پسر دیگری نخ مید... تاریخ درج: ۹۵/۰۵/۳۰ - ۰۱:۰۶( 25 نظر , 172
بازدید )
چرا از بین این همه مسافریکیش تو نیستی؟چی پوشیده ای که نشناسم؟چرا چهره ی آدم های دنیاغریب شده برای من؟
چرا از بین اینهمه آدمتوفقط تونمی خندی؟چرا انتظارم تمام نمی شود؟چرا تمام نمی شوم؟کی می آیی؟
#عباس_معروفی... تاریخ درج: ۹۵/۰۵/۲۴ - ۱۲:۱۹( 14 نظر , 226
بازدید )
باید بگویم آنقدر ژلوفن بخور که خوابت ببرد
مامان ها وقتی یکدفعه در اتاق بچه هایشان را باز میکنند و یک لیوان چایی، یا یک بشقاب کیک یا میوه دستشان است دو حالت بیشتر ندارد...
یا بچه شان دارد کار مهمی انجام میدهد یا خودشان کار مهمی با آنها دارند...
در اتاقم باز شد و من کار مهمی انجام نمیدادم که مامان... تاریخ درج: ۹۵/۰۵/۲۰ - ۱۵:۰۴( 23 نظر , 236
بازدید )
از کنکور مزخرف تر، اعلام نتایجهاز اعلام نتایج مزخرف تر انتخاب رشتستاز انتخاب رشته مزخرف تر دانشگاههاز دانشگاه مزخرف تر ادامه زندگیه...
... تاریخ درج: ۹۵/۰۵/۲۰ - ۰۱:۴۴( 11 نظر , 157
بازدید )
سخنانی از بزرگان درباره ازدواج
ازدواج مثل شهر محاصره شده است: کسانی که داخل شهرند سعی دارند ازآن خارج و آنها که خارج هستند کوشش دارند که داخل شوند!فرانکلین
* زندگی زناشویی مثل تاتر است: مردم صحنه زیبا و آراسته آن را می بینند درحالی که زن و شوهر با پشت صحنه درهم ریخته و پرماجرای آن سر و کار دارند.
... تاریخ درج: ۹۵/۰۵/۰۸ - ۲۲:۴۰( 24 نظر , 245
بازدید )
امشب اگه پی ام دادین
و جواب ندادم
نگران نشین
یه چند ساعتی نیستم
نه که ماهم
باید برم رویت کنن منو
عیدتون مبارک ... تاریخ درج: ۹۵/۰۴/۱۵ - ۲۱:۵۳( 26 نظر , 186
بازدید )
#شکسپیر میگه:
اگه یه روزی فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب بازی دیگه ای براش بادکنک میخرم.
بازی با بادکنک خیلی چیزها رو به بچه یاد میده....
بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک،تا بتونه بالاتر بره.
بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه،حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از ... تاریخ درج: ۹۵/۰۴/۱۱ - ۰۱:۴۳( 16 نظر , 207
بازدید )
دختری که با چشمانِ منتظر کنار پنجره می نشیند، چیزی به گردنش نمی آویزد! او گردنبندش را پرت کرده است جایی در کشویِ کُمدش، تا شاید یک نَفَر، یک روز، سکوتِ این اتاق را با خنده هایش بشکند و بیاندازدش دور گردنش! برای او اصلا فرقی نمی کند که فردا جمعه است یا شنبه و یا حتی سه شنبه! هنوز کسی رنگِ روزها را بر... تاریخ درج: ۹۵/۰۴/۱۰ - ۱۸:۱۳( 9 نظر , 177
بازدید )
از وقتی شروع کردن بهت یاد دادن "دو دو تا،چهارتا" تو هم شروع کردی به جمع و تفریق و ضرب و تقسیم اینکه چه جوری دوران سربازی اجباریت رو عقب بندازی.از همون موقع ها،از سیب زمینی پوره شده بدت اومد.به عدسی لب نمیزدی.به آش مادربزرگ هم با علاقه نگاه نمیکردی.از همون موقع ها، هروقت نمره هات کم میشد،بهت میگفتن... تاریخ درج: ۹۵/۰۴/۰۳ - ۲۳:۲۰( 18 نظر , 108
بازدید )