...

می دانی؟ دلم کلنجار نمی خواهد یک زندگی ساده یک آرامش دلنشین امنیت حضورت و دیگر هیچ میدانی از وقتی دلبسته ات شدم همه جا بوی پرتقال و بهشت میدهد هرچه میخواهم ۴ خط برای تو بنویسم میبینم واژه ها خاک بر سر شده اند هرچه میکنم ۴ قدم بیایم تا به دستهایت برسم زانوهای...

سال‌ها رفت و هنوزیک نفر نیست بپرسد از منکه تو از پنجره عشق چه‌ها می‌خواهی؟صبح تا نیمه شب منتظریهمه‌جا می‌نگریگاه با ماه سخن می‌گوییگاه با رهگذران، خبر گمشده‌ای می‌جوییراستی گمشده ات کیست؟کجاست؟صدفی در دریاست؟نوری از روزنه فرداهاستیا خدایی است که از روز ازل ناپ...

پشت پنجره چشم هایم تنها نشسته ام هرکه می خواهد در پشت درب باشد باشد، شرط ورود آن است که اول دست های سفید،نه قلب سفیدش را از لای درب نشان دهد... ...

آری امروز فهمیدم خنده یعنی چه؟ امروز فهمیدم اگر بخندی بعدش باید بگریی... آری امروز فهمیدم... امروز می خواهم بگریم،نه برای تو،برای خودم می خواهم یک بار بی خودی بگریم، نه پیش تو،پیش کسی که میدانم از آن من است... امروز فهمیدم کسی را دارم که شاید قبلا نمی دانستم با من است،اما غافل...

سلام ماه من! دیشب دلتنگ شدم ورفتم سراغ آسمان!اما هرچه گشتم اثری از ماه نبود که نبود! گفتم بیایم سراغ خودت,احوال مهتابییت چطور است؟ چه خبر از تمام خوبی هایت وتمام بدی های من؟ چه خبر ازتمام صبرهایت دربرابرناملایمت های من؟ چه خبر ازتمام ستاره هایی که بی من ش...

فریاد من با قلبم بیگانه بود... من آهنگ بیگانه تپش قلب خود بودم , تو در سکوت به غلغله دور دست گوش فرا ده , زمانی که من به جای دیگر می نگریستم وچیزی زمزمه می کردم , من عشق هایم را می شمردم... خدایا زمانی که من در آتش می لرزیدم , کوبنده نابهنگام درهای گران قلبم...

سالهاست که من ازین جزیره متروک, نامه ای رادربطری, روانه آبهای عالم کرده ام... اگر عاشق باشد,می تواند کلماتم را بخواند, به هر زبانی ...در هر سرزمینی... سالهاست که اینجا نشسته ام تا قایقی بیایدوتنهایی مرا متلاطم سازد... ...