میدانم ای مسافر، هم خستهای و مانده
امّا بگو چه چیزی، اینجا تو را کشانده؟
دیدم کنار ابری، زانو زدی چنان کوهاز رازهای خورشید، در گوشِ تو چه خوانده؟
گفتا زِ شوقِ عشقش زنجیرها دریدمدیوانهای ندیدی از شهرِ عقل رانده؟!
پُرخنده...
جمال نقش
تاریخ درج:
۹۴/۰۷/۱۷ - ۱۸:۴۹ 8 نظر , 309
بازدید