بانوازش دستی بیدار شدم و فوري یاد آرسام افتادم.از جا پریدم،هوا تاریک شده بود فرها د کنا ر تخت آرسام
دستم را نوازش می کرد.با دیدنش پرسیدم:
_آرسام چطوره؟
بی حرف در آغوشم کشید و بازوانش را دور بدنم حلقه کرد.چقدر به یک آغوش حمایتگر احتیاج داشتم . چند
لحظه اي در همان حال ماندیم تا اینکه من خودم ر...
و بعد فاجعه اتفاق افتاد.اواخر بهار بود و دیگر تمام مقدمات مهمانی کوچکمان حاظر و آماده شده بود.
سپهر هم تلفنی با من صحبت کرده بود و از اینکه سرانجام پدرش از تنهایی در می آم د،ابراز خوشحالی کرد و
قول داد که به محض اتمام تحصیلاتش به جمع خانواده جدیدش بپیودند.آخرین جلسا ت کلا س هاي دانشگاه
بود و آر...
از وقتی که آرسام و دوستانش را در آن کافی شاپ گرفته بودند،بی جهت به پرو پاي پسرم می پیچیدم و تا می
خواست جایی برود مخالفت می کردم:
_می خواي بري دوباره بگیرنت؟این دفعه دیگه شلاق و جریمه سنگین داره ها!یک وقت هم می بینی از دانشگاه
اخراجت کردن.....من دیگه تحمل نگرانی و ترس و بی خوابی روندارم،آرسام ج...