دخترک خندید و پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه ی هم سایه سیب را دزدید
باغبان از پی تو تند دوید به خیالش می خواست
حرمت باغچه و دختر کم سالش را از پسر پس گیرد
غضب آلود به او غیظی کرد
این وسط من بودم سیب دندان زده ای که روی خاک افتاد
من که پیغمبر عشقی معصوم بین دست...
تاریخ درج: ۹۱/۰۳/۳۰ - ۲۳:۳۷
( 1 نظر , 381
بازدید )