لبهایم که تشنه و دلتنگ می شوند باران را می بوسم من این جا زیر بارانم، وقتی که بسیار از تو دورم و تو را می خواهم باران را می بوسم؛ او تو را قطره قطره در من فرو می ریزد خاطرت باشد ؛ ما هر دو زیر یک آسمان زندگی می کنیم در دو سوی باران ها من به تو و بوسه و باران ایمان دارم و قاصدک ها به تو خواهند گفت ک...
من این شب زنده داری را دوست دارم من این پریشانی را دوست دارم بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، ...
جا برای من گنجشک زیادست ولی.. به درختان خیابان تو عادت دارم؛ عادتم داده خیال تو که یادم باشد، یادمن هم نکنی بازبه یادت باشم.. به یادت هستم درسکوت! که مبادا درصدایم توقعی باشد که خاطرت رابیازارد.. تا یادت میکنم باران میبارد، نمیدانستم لمس خیالت هم وضو میخواهد... خُدا وقتی تو را می آفرید.... فَقط ...
بعضی حرفارو نمیشه گفت باید خورد!ولی بعضی حرفارو نه میشه گفت نه میشه خورد!
میمونه سر دل میشه دلتنگی میشه بغض میشه سکوت میشههمون وقتایی که خودتم نمیدمنی چته........
خطش را عوض کرد و من ماندم ودوستت دارمهایی کهیچوقت تحویت داده نشد!.............
حالم مثل عاشقی بود که مدتهاست در انتظا...
گاهی دلم میخواهد: خرمایی بخورم ..فاتحه ای بخوانم برای روحم!!!!! شادی اش ارزانی کسی که بودن ورفتنم برایش فرقی ندارد!!!!!!!...............
گاهی تنهایی اینقدر قیمت دارد که در را باز نمیکنم حتی برای کسی که سالها منتظر در زدنش بودم..............
دیگر به من دست نزن!!!بوی خیانتت دنیا را برداش...
کاش از همان روز اول میدانستم
دوستت دارم
تکه کلام توست... اگر میبینی هنوز تنهام به خاطر عشق تو نیست.من فقط میترسم همه مثل توباشند..................
خیلی سخته که بخوای با اب خوردن بغضت روبفرستی پایین اما یه دفعه اشک از چشمات جاری بشه..........
من میبافم اونیز میبافد...من برای او کلاه تا ...
روزگار کودکی یادش بخیر.یاد شبهای خوش وشادش بخیر... زندگی مثل سلامی ساده بود
زندگانی صبح و شامی ساده بود
سفره نان و پنیری داشتیم در نداری چشم سیری داشتیم
وقت بخشش دستما لرزش نداشت مال دنیا اینقدر ارزش نداشت......
ادماتاب و تحمل داشتند بر خدا خیلی توکل داشتند
واقعا یادش بخیر ...
از مترسکی که لباس کهنه پوشیده بر تن داشت پرسیدندچرا بااینلباس کهنه اینجا ایستاده ای؟؟؟؟
گفت:من عاشق کسی هستم که مدتهاست در انتظارآمدنش ایستاده ام ولباسم کهنه شده اما نمیدانم که اوبازمیگردد یا اگربازگردد مرا به اندازه انتظاری که کشیدم دوست میدارد ...