دلم را که برداشتم...
- دردهایم دهان باز کردند..!!!
- کجا؟!...
...و چشمهایم
- افق را نشان دادند...!!!!..
من
...و آخرین عصر جمعه سال....
...و یک جادّه احساس
- حس ِ زود رسیدن...!!!!
که منتظرانم...
- از دیارِ آرامش بودند...!!!!......
من..
...و دو سنگ ِ صبورِ کنار ِ هم...
عاشقانی
- به هم رسیده...!!!!
....و غروبگاهی
که فرآموش ِ دردهایم شد...!!!!.......
*************************