فراموش کردم
اعضای انجمن(461) ارتباط با مدیریت انجمن طریقه آپلود عکس ، فیلم وموسیقی میانالی از نگاهی متفاوت طریقه قرار دادن موسیقی و کلیپ در مطلب
جستجوی انجمن
لاهوتیان (whoop )    

صبحت بخیر عزیزم

منبع : هما میر افشار
درج شده در تاریخ ۹۷/۰۴/۲۷ ساعت 16:55 بازدید کل: 596 بازدید امروز: 584
 

صبحت بخیر

 

صبحت بخیر عزیزم!

« داستان زندگی پسری که در 16 سالگی عاشق

 

دختری میشه . پسر نوشته  چنان دیوانه وار

 

عاشقش شده بودم که به اصرار زیاد تونستم پدرمو

 

قانع کنم که بریم خواستگاری. اما پدر دختر مخالفت

 

کرد. برای اینکه منو از سر خودش باز کنه، گفت باید

 

دیپلم بگیری. با جدیت درس خوندم و دیپلم گرفتم.

 

دوباره که رفتیم، پدر دختر گفت،

 

باید کارت پایان خدمت هم بگیری. وقتی از سربازی

 

برگشتم، گفت باید شغل مناسبی داشته باشی.

 

کار خوبی پیدا کردم اما هر بار که میرفتیم خواستگاری

 

بهونه های جدیدتری میگرفت و خواسته های دیگه ای

 

داشت. اجباراً به تمام خواسته هاش عمل کردم.

 

جالب اینکه در تمام این مدت اون دختر هم عاشقانه

 

به پام مونده بود و به تمام خواستگاراش جواب رد

 

می داد. دیگه تقریبا ناامید شده بودم که در سن 32

 

سالگی، پدر دختر بالاخره راضی شد.

 

جشن بزرگی گرفتیم، خودمو خوشبخت ترین مرد

 

دنیا میدونستم. بعد از یه جشن مفصل و طولانی،

 

به خونمون که رسیدیم، اونقدر خسته بودیم که من

 

و همسرم با همون لباس عروسی خوابمون برد.

 

صبح اول وقت، بیدار که شدم، خوشحال از اینکه بعد

 

از سالها انتظار عشقمو کنارم میبینم، خواستم

 

بیدارش کنم اما دلم نیومد و تصمیم گرفتم

 

منتظرش بمونم. صبحانه رو با اشتیاق آماده کردم

 

و منتظر بیدار شدنش شدم. اما انتظارم طولانی شد

 

و نگران شدم. با ترس و نگرانی سمتش رفتم، از

 

شدت نگرانی داشتم دیوونه میشدم.

 

و دیدم نفس نمیکشه ...

 

سریع زنگ زدم به اورژانس، بعد از معاینه مشخص

 

 

شد که در اثر خوشحالی زیاد، توی خواب

 

قلبش ایستاده ...

 

بعد از سالها انتظار برای به دست آوردنش،

 

باز از دستش دادم ...»

 

باز از دست دادمش

 

این شعر رو خانم هما میر افشاربرای ایشون سرودن


صبحت بخیر عزیزم

صبحت بخیر عزیزم با آنکه گفته بودی

 

دیشب خدانگهدار

 

با آنکه دست سردت از قلب خسته ی تو

 

گوید حدیث بسیار

 

صبحت بخیر عزیزم با آن که در نگاهت حرفی

 

برای من نیست

 

با آنکه لحظه لحظه می خوانم از دو تا چشمت

 

تن خسته ای زتکرار

در جان عاشق من شوق جدا شدن نیست

 

خو کرده ی قفس را میل رها شدن نیست

من با تمام جانم پر بسته وو اسیرم

 

باید که با تو باشم در پای تو بمیرم

این بار غصه ها را از دوش خسته بردار

 

من کوه استوارم به من بگو نگه دار

عهدی که با تو بستم هرگز شکستنی نیست

 

این رشته تا دم مرگ هرگز گسستنی نیست

 

این مطلب توسط جلال علی اصغری بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۷/۰۴/۲۸ - ۱۷:۳۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها: خدا 314 عشق 787

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات