فراموش کردم
رتبه کلی: 5502


درباره من
مادر - انجمن تفریحی
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید: می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام او از تو نگهداری خوا...
تاریخ درج: ۸۹/۰۵/۳۰ - ۲۱:۰۱ ( 6 نظر , 592 بازدید )
زنان باهوش - انجمن تفریحی
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.خانم ذوق...
تاریخ درج: ۸۹/۰۵/۳۰ - ۲۰:۵۶ ( 6 نظر , 505 بازدید )
و خداوند انسان را آفرید - انجمن تفریحی
خدا خر را آفرید و به او گفت:و تو یک خر خواهی بود. و مثل یک خر کار خواهی کرد و بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود تا زمانی که تاریکی شب سرمی رسد. و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود. و تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد.خر به خداوند پاسخ داد...
تاریخ درج: ۸۹/۰۵/۳۰ - ۲۰:۴۹ ( 2 نظر , 492 بازدید )
پدر تو پدرم را کشت - انجمن اخبار ایران و جهان
کاریکاتور سیاسی جنگ لفظی بین کودک یهودی و فلسطینی برنده جایزه بهترین کاریکاتور در امریکا شد     کودک یهودى : پدر من به من گفته شما شرور، تروریست و حیوان صفت هستید. کودک فلسطینى: ولی پدر من چیزی بهم نگفته. آخه پدر تو اون رو کشته. ...
تاریخ درج: ۸۹/۰۵/۳۰ - ۲۰:۴۵ ( 1 نظر , 521 بازدید )
راز خوشبختي - انجمن ادبی
تاجري پسرش را براي آموختن راز خوشبختي نزد خردمندي فرستاد . پسرجوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اينكه سرانجام به قصري زيبا بر فراز قله كوهي رسيد. مرد خردمندي كه او در جستجويش بود آنجا زندگي مي كرد. به جاي اينكه با يك مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاري شد كه جنب وجوش بسياري در آن به چشم مي خورد، فرو...
تاریخ درج: ۸۹/۰۵/۲۱ - ۱۹:۰۲ ( 2 نظر , 318 بازدید )
روزي براي زندگي - انجمن ادبی
دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است. تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقي بود. پريشان شد و آشفته و عصباني نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد. داد زد و بد و بيراه گفت . خدا سكوت كرد . جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت . خدا سكوت كرد . آسمان و زمين ...
تاریخ درج: ۸۹/۰۵/۱۶ - ۱۳:۱۱ ( 1 نظر , 315 بازدید )
كتاب زندگي - انجمن ادبی
خوابيده بودم؛ در خواب كتاب گذشته ام را باز كردم و روزهاي سپري شده عمرم را برگ به برگ مرور كردم . به هرروزي كه نگاه مي كردم ، در كنارش دو جفت جاي پا بود . يكي مال من و يكي مال خد ا. جلوتر مي رفتم و روزهاي سپري شده ام را ميديدم. خاطرات خوب، خاطرات بد، زيباييها، لبخندها،شيريني ها، مصيبت ها، ... همه و ...
تاریخ درج: ۸۹/۰۵/۱۶ - ۱۳:۰۷ ( 1 نظر , 334 بازدید )
بال هايت را كجا گذاشتي ؟ - انجمن تفریحی
پرنده بر شانه هاي انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت : اما من درخت نيستم. تو نمي تواني روي شانه ي من آشيانه بسازي. پرنده گفت : من فرق درخت ها و آد م ها را خوب مي دانم. اما گاهي پرنده ها و انسان ها را اشتباه مي گيرم. انسان خنديد و به نظرش اين بزرگ ترين اشتباه ممكن بود.پرنده گفت: راستي، ...
تاریخ درج: ۸۹/۰۵/۰۵ - ۲۰:۱۵ ( 4 نظر , 363 بازدید )
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir
کاربران آنلاین (1)