فراموش کردم
رتبه کلی: 1919


درباره من
کدام گوری بودي
کدام گوری بودي ؟ مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت: - اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي . مرد ايستاد و در همان لجظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش. مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را نگاه كرد اما كسي را نديد . بهر حال نجات پيدا كرده بود . به راهش ادامه داد .به محض ا...
تاریخ درج: ۸۹/۱۱/۱۱ - ۲۲:۲۸ ( 5 نظر , 258 بازدید )
روش شناخت شیطان
روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تازمانی که انسانی نیابد که بتواند او را به حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردد. نیم دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جویی بر داشت و به راه افتاد. رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت تا اینکه تردید در دلش جوانه بست که شاید تصمیم غلطی گرفته باشد....
تاریخ درج: ۸۹/۱۰/۲۹ - ۱۱:۴۰ ( 3 نظر , 251 بازدید )
بودا و زن هرزه
بودا به دهی سفر کرد و زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : «این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید » بودا به کدخدا گفت : « یکی از دستانت را به من بده&raqu...
تاریخ درج: ۸۹/۱۰/۲۹ - ۱۱:۰۳ ( 6 نظر , 851 بازدید )
ماجرای خواندنی هیچ چیزی بی دلیل نیست.
" داستان کوتاه حکمت خدا يک داستان زيباي واقعي که به ما مي آموزد هيچ رويدادي بي دليل نيست . کشيش تازه کار و همسرش براي نخستين ماموريت و خدمت خود کـه بازگشايي کليسايي در حومه بروکلين ( شهر نيويورک ) بود در اوايل ماه کتبر وارد شهر شدند . زماني که کليسا را ديدند ، دلشان از شور و شوق آکنده بود . ...
تاریخ درج: ۸۹/۱۰/۲۹ - ۱۰:۴۷ ( 1 نظر , 273 بازدید )
پسرک خوش شانس
از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است. هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم! این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن...
تاریخ درج: ۸۹/۱۰/۲۹ - ۱۰:۳۶ ( 1 نظر , 261 بازدید )
مهربانی همیشه ارزشمندتر است - انجمن
بانوى خردمندى در كوهستان سفر مى كرد كه سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا كرد. روز بعد به مسافرى رسید كه گرسنه بود. بانوى خردمند كیفش را باز كرد تا در غذایش با مسافر شریك شود. مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در كیف بانوى خردمند دید، از آن خوشش آمد و از او خواست كه آن سنگ را به او بدهد. زن خر...
تاریخ درج: ۸۹/۱۰/۱۴ - ۱۰:۴۱ ( 4 نظر , 280 بازدید )
داستان فرعون و شیطان - انجمن
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. ف...
تاریخ درج: ۸۹/۱۰/۱۳ - ۲۲:۳۲ ( 5 نظر , 289 بازدید )
چشم ها را بايد شست - انجمن
زوج جواني به تازگي به آپارتمان جديدي نقل مكان نموده بودند. خانم خانه هر روز از روي كنجكاوي و  براي ديدن مناظر اطراف آپارتمان، دقايقي پست پنجره اتاقشان مي ايستاد و به اطراف نظاره مي كرد. در اين مدت رفتار و كار هاي زن جوان آپارتمان رو به رو توجهش را به خود جلب كرده بود. زن جوان آپارتمان رو به رو...
تاریخ درج: ۸۹/۰۷/۲۸ - ۱۹:۲۰ ( 17 نظر , 386 بازدید )
بمناسبت ميلاد امام رضا(ع) - انجمن
دوست دارم صدات کنم، تو هم منو صدا کني          من تو رو نگات کنم , تو هم منو نگاه کني قربون صفات برم , از راه دوري اومدم                     ج...
تاریخ درج: ۸۹/۰۷/۲۵ - ۱۵:۳۸ ( 2 نظر , 349 بازدید )
داستاني خواندني - انجمن
زاهدي فرزند ذكوري داشت و در تربيت او بسيار كوشا بود. روزي از روزها پير فرزانه تصميم گرفت فرزند خود را بيازمايد، بنابراين به اتاق فرزندش رفت و روي ميز او كتاب مقدس، چند سكه زر و يك بطري شراب گذاشت.پير فرزانه با خود گفت اگر پسرم كتاب مقدس را  از روي ميز بردارد مانند من عالم و خداشناس&nb...
تاریخ درج: ۸۹/۰۷/۲۵ - ۱۳:۵۹ ( 5 نظر , 249 بازدید )
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات
کاربران آنلاین (0)