تو را که می بینم انگار آفتاب زندگی من طلوع می کند .. خون بشدت در رگهایم به جریان می افتد و قلبم به تندی میزند و زود تنم داغ میشود .. دست و دلم از دیدن رخ زیبایت پنهانی شادی می کنند و با هم میرقصند .. واژه هایم به سرفه می افتند و زبانم دچار لکنت میشود .. از شوق دیدن توانگار سکته عاشقی کرده ام .. من ب... تاریخ درج: ۹۹/۱۲/۱۴ - ۱۸:۵۳( 2 نظر , 110
بازدید )
آخرش یک نفر از راه می رسد که بودنش ؛ جبرانِ تمامِ نبودن هاست ،جبرانِ تمامِ بی انصافی ها و شکستن ها ...یکی که با جادویِ حضورش ، دنیایِ تو را متحول می کند .جوری تو را می بیند ، که هیچ کس ندیده ،جوری تو را می شنود ، که هیچ کس نشِنیده ،و جوری روحِ خسته ی تو را از عشق و محبت ، اشباع می کند ؛ که با وجود ا... تاریخ درج: ۹۸/۰۳/۱۵ - ۱۸:۴۱( 4 نظر , 236
بازدید )
بهار دارد هر ثانیه نزدیک تر می شودو تقویم ، مثل هرسال ، درست سرِ ساعت ، به وعده ی دیرینه اش عمل خواهد کرد ...همه چیز ، طبیعی و بی دخالت دارد پیش می رود ...تا یادم هست هر سال همین موقع ، جوری هیجان داریم که انگار قرار است اتفاقِ خاص و عجیبی بیفتد ...هربار ، سال ، تحویل می شود ، هیچ چیز تغییر نمی کند ... تاریخ درج: ۹۷/۱۲/۲۲ - ۲۱:۵۶( 4 نظر , 367
بازدید )
اعیاد و مناسبات فرح انگیزشان متداوما می رسند و بساط تبریک و شادباش و شادمانی کماکان برقرار است.نمی دانیم چگونه است که این جماعت، گریه و مویه و زاری و ضجه و خود آزاری را نمی فهمند!هالووین تمام نشده، ولنتاین سر می رسد. این یکی نصف نشده، کریسمس بر پا می کنند. کریسمس مُهرش خشک نشده، انواع و ... تاریخ درج: ۹۷/۱۲/۱۷ - ۲۱:۱۰( 4 نظر , 337
بازدید )
بیچاره دلم نمیداند که تو نخواهی آمد
تو اصلا راه را نمی دانی و نمی شناسی که بیایی
تو نمی دانی اما من
تا همیشه به انتظار تماشایت
تمام فاصله ها را آب پاشی می کنم... تاریخ درج: ۹۷/۱۲/۱۷ - ۲۰:۱۴( 6 نظر , 326
بازدید )
تا به اینجا که رسیده ام ، صدبار زمین خورده و هزار بار بلند شده ام ، از بلندترین قله های زندگی افتاده ام ، دوام آورده و ادامه داده ام ... چه دیوارها که فرو نریخته و چه پل ها که خراب نکرده ام ... برای من حالتِ بدتری وجود ندارد !می بوسم دست آدم هایی را که وارد زندگی ام شدند تا به لطفِ ضربه هایی که به پ... تاریخ درج: ۹۷/۱۲/۱۴ - ۲۱:۲۹( 19 نظر , 437
بازدید )
قدیما یهو دلم میگرفت ....واسه مسائلی دلم میگرفت که زیاد مهم نبودند....مثل ...غروب روز جمعه یا از حرف و کنایه آدما...اما الان که دارم بهش فک میکنم خندم میگیره....اینکه الان دلم میگیره دردم زمین تا آسمون با اون موقع ها فرق داره...دلــــــم گرفتبعد از رفتنت ؛ دلــــم گرفت
یه دلـــــگرفتگیه دائــــــم ... تاریخ درج: ۹۷/۱۲/۱۱ - ۲۲:۲۵( 7 نظر , 394
بازدید )
در کدام دیاری آزادیبه رویای یافتن توتا پایان غروب عمر سفر خواهم کردپاره میکنم زنجیر بردگی ذهن رامشتی آدم تلخافکارم را به صلیب کشیده اندسالهاست به هوای پرواز با تورنج میله های زندان زندگی خسته ام رابه دوش روح میکشمدرد من دیگرخفتن با دردهای بیدار استنه راه رفتن با زندگان خاموشاز هرکه پرسیدم نشانی سرزم... تاریخ درج: ۹۷/۰۲/۱۱ - ۲۱:۵۰( 4 نظر , 282
بازدید )
سنگ قبرم را بگذارید وبرویدمرگ آغاز پرواز استواز تابوت منعکس نگیریداین تصویر قشنگی از زندگینیستبگذارکودکان با خاک گور من بازی کنندمن لبخندهای صادقانه آنها رااز تمام گریه های اجباری ومصنوعیبیشتر دوست دارماین همه جمعیتبخاطر هم آمده اندنه من ...... تاریخ درج: ۹۷/۰۲/۱۱ - ۲۱:۴۸( 2 نظر , 240
بازدید )