|
برای جداسازی برچسب ها از کلید Enter استفاده کنید.
خونه ی بابا...
خونه ی بابا...
همون جاییه که کلیدش رو هیچکس نمیتونه ازت بگیره
همون جایی که چه ساعت ۳صبح بیای چه ساعت۳عصر از آمدنت خوشحال
میشوند... درش ۲۴ساعت شبانه روز برای تو باز است...
همون جایی که وقتی میگویند دلتنگ اند، وا...
بزرگ شدیم
بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا، آب میوه نبود.
بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر
گفته بود.
بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از ت...
روزی که فهمیدم من فرزند دو نفرم!
وقت بذارید بخونید! ( فوق العادست! ) روزی که فهمیدم من فرزند دو نفرم!
در را زد و و وارد اتاق شد. مدیر یکی از بخشهای دیگر موسسه بود. یک فرم استخدامی پر شده دستش بود و بعد از ح...
میخواهم از خدایی بگویم که زمینی ست
میخواهم از خدایی بگویم که زمینی ست .
نزدیک تراز رگ گردن نیست
اما به قیمت راحتیمان گاهی گردن کج می کند.
او بلدنیست با کلمات بازی کند .
ازترک پینه های دستش عشق جوانه می زند .
شبیه کودکی یکساله گاهی برای
به آغوش کشیدنمان شرم می کند .
نه بهشت به زیرپادارد ،نه دستانی به نرمی گلبرگ گل
،نه بلد...
بابا آشغالارو با دست جمع میکنه.
کوچیکتر که بودم یه بار که داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم
چشمم افتاد به پدرم که داشت با دست آشغالای فرش رو
جمع میکرد یه گوشه
کلی خندیدم و با خودم گفتم ما که جارو...
بابا.پدر .آقاجون . آقا . بابایی . پدرجون
بابا.پدر .آقاجون . آقا . بابایی . پدرجون
امروز روز پدر است که البته به گمانم مراسم مخصوصش که شامل ماچ و بوسه و هدیه دادن است به احتمال زیاد امروز برگزار می شود، گفتم بیایم و تبریک بگویم .به پدرهای قدیمی و جدیدی !چه آنها که هنوز اسم بچه...
گاهی زنجیرهایی که آزادی ما رو سلبـــ می کنند بیشتر ذهنــی استـــ تا فیـزیکی
مســـلمان واقعی تروریست نیستــــ
و فـــرد تروریستــــ نیز امکــــان ندارد
مســـلمان باشــد
هیچ بشــــری
انـــدازه
مـــــــــــادر
مـــــرد نیستــــ
شــازده کــوچــولــو : تـــو ســـواد داری؟
روبـــاه : ســـواد مال...
مهمان ویژه شهرستان میانه پدر سایکل توریست ایران
ساعت 4 بعداز ظهر روز شنبه این هفته سید مسعود طباطبایی پدر سایکل توریست ایران به شهر میانه رسید.استقبال گروه کوهنوردی قارتال میانه و مسئولین شهری در ورودی شهر میانه انجام شد.بدلیل خبر پخش تلویزیونی از شهر هشترود،این کار در میانه انجام نشد.سید برای بار سوم بود.که در رکابزنی سه باره استانهای کشورد وارد...
بنام پدر ( دلنوشته ای از خودم + کلیپ) تقدیم به همه پدران آسمانی
این دلنوشته را دوسال قبل نوشته بودم بی مناسبت ندیدم امسال هم آنرا بخوانم و تقدیم کنم به همه پدران آسمانی (1396/01/21)
سلام پدر
روزت مبارک
این روزها چقدر هوس میکنم که باز به دوران کودکیم برگردم
با زانوان کوچکم کنارت بنشینم
دست نوازشت را بر سرم احساس کنم
چقدر دلم هوایت را کرده است
پرنده...
شعر ترکی در مورد آتا و آنا
«آنا »
من آنا مین گویده آچیخ ، اللرینه بیمی یمنیمه ی جانیمدی آنام ، منده اونون نمی یمشیره ی جانلان گئجه گوندوز بئجریبدور منیمنده کی بو قلب روفینده یانان هیمی یمیم کیمی جوش گون لودی ، توفاندا تلاطمده دی تا که منی گورمیه بیر لحظه ، سراسیمی یمگول اور...
روز آخر ..
روز آخر ساعت آخر بود... داداشی رو فرستاده بودیم پی دارویی برای بابا که هرجایی پیدا نمیشد..
وبا اینکه میدونست فایده ای نداره ولی برای دل ماو اینکه شاید زره ای تاثیر گزار باشه رفته بود دنبال دارو..
نمیدونستیم که لحظات آخره.. زیاد طول نکشید... بابا رفت...
داداشی بهت زنگ زدن گفتن برگرد... ب...
بعد ها فهمیدم...!
وقتی رفتی پیش دکتر و بهت گفت بابات خوب بشو نیست...؛!
بعدها تعریف کردی که: اون لحظه بغضمو قورت دادم.. خودمو جمعو جور کردم و با اینکه صدام میلرزید گفتم
دکتر فقط بگو چقدر وقت داره ..
میخام بدونم بابام چقدر دیگه هست.. ( گفتن و سختی این حرف هیچ وقت تو تصور هیچ کس نمیگنجه)
دکتر جواب داد تا ...
مطلب اصلی- بو گئجه سن گئدیسن ،منیمده یاشامیم گئدیر آتا ( ببین چه گذشت به من بابا )
.دوستان اگه اینجا میاین یا نخونین یا تا آخر بخونیدش
ببین چه گذشت بر من باباجونم...
7،8سال پیش بود بابایی... که گوش دردت شرو شد... هر چی میگفتیم بری پیش دکتر گوش نمیکردی بابایی..
تا اینکه بزور بردیمت...قرص ها و آزمایشهاو.... شرو شد.
دکترا چیزی نمیگفتن.. ولی تو بابا هنوز واسمون زحمت می...
سوم- سون یئتدیلیک ( هفته آخر بود..!!)
هفته آخر بود..
حالت بد شده بود... یعنی بدتر از قبل... من امید داشتم و به خیال خودم تو این فکر بودم که چیکار میتونم بکنم... چیکار کنم که بهتر شی...
اسباب کشی کردیم.. هواسمون بهت بود اذیت نشی...
خونه خیلی بزرگ بود...نمیدونستم چرا... بعد فهمیدم...!!!
کارم شده بود یخ بهشت و فرنی درست کردن...
دوم- سنون باخشون ( نگاه تو )
نگاهت خاص شده بود... یه جوری نگاهم میکردی... نمیدونم چطور میشه تو حرف جا داد..
همین آخریا بود .. همه جمع بودیم.. وصیت کردی... بعد منو سپردی به داداشی...
قبلا وقتی از رفتن حرف میزدی اشک میریختی.. ولی این دفه یه جور دیگه بودی .. ما بغض کرده بودیم و تو میگفتی..
به داداشی گفتی نزار کمبودی ا...
اول- Garip Duygu (حس غریب)
همیشه وقتی میشنیدم یکی میخاد بره..
قبل رفتنش طرز نگاهش ، رفتارش عوض میشه... باورم نمیشد و نوعی تلقین
به حساب می آوردمش..و اهمیتی به این حرفا نمیدادم
آخریا دیدم داداشی تورو یه جور دیگه نگاه میکنه...
تولد بود... دیدم داداشی از بیرون اومد.. کنار تختت نشست ..حالتو پرسید ،
دستشو رو کمرت...
قبل از نوشته اصلی.. 3 مطلب میزارم
سلام دوستان ..از امروز تا یه مدت ، مطالبی که میزارم از زندگی خودم وبرای یه مناسبت خاصی نوشتمش...
قبل از نوشته اصلی.. 3 مطلب میزارم که به مطلب اصلی مربوط میشه ..
لطفا بعد از خوندن مطلب ها سوالی ازم نپرسین با گزاشتن مطلب اصلی این 3 مطلب اول قابل درک میشه...
این نوشتها قسمتی از سرگذشت منه ...
|
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg. کاربران آنلاین (2)
|