فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 3778


درباره من
سلام
.
.
میلاد هستم
.
18ساله
.
سوم تجربی
.
دوستامو دوستشون دارم
.
در ضمن اگه به مطالبم نظر بدین به مطلباتون حتما نظر میدم.
**********************
چقدر سخت است لبزیز باشی از"گفتن"ولی....در هیچ سویت محرمی نباشد.
**********************
هرکه با ما دوست باشد سرور و سالار ماست/یاد او درمان ما و قلب او در قلب ماست.
رده سنی دخترا در مورد عشق دروغی
  و دخترها سن 14 سالگي : تا پارسال هر كي بهشون مي گفت چطوري؟ ميگفتند ... خوبم مرسي ... حالا ميگن مرسي خوبمسن 15 سالگي : هر كي بهشون بگه سلام ... ميگن عليك سلام ... نقاشيهاش بهتر ميشه » بتونه كاري و رنگ آميزيسن 16 سالگي : يعني يه عاشق واقعيند ... فردا صبح هم مخوان خودكشي كنن ... شوخي هم ن...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۶ - ۲۲:۰۳ ( 3 نظر , 224 بازدید )
عالم و زن هرزه!
  شخصی عالم به دهی سفر کرد.زنی که مجذوب سخنان مرد شده بود از او خواست تا مهمان وی باشد.مرد هم پذیرفت و مهیای رفتن به خانه ی زن شد.کدخدای دهکده هراسان خود را به مرد رسانید و گفت این زن هرزه است به خانه ی او نروید.! مرد به کدخدا گفت: یکی از دستانت را به من بده.کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را ...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۶ - ۱۱:۱۳ ( 0 نظر , 197 بازدید )
می تونم به خانمتون نگاه کنم؟!!!
  جوان خیلی ارام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت:ببخشید اقا! من می تونم یه کم به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود مثل اتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت یقه جوان را گرفت و عصبانی طوری که رگ های گردنش بیرون زده بود او ر...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۲ - ۲۳:۰۵ ( 4 نظر , 191 بازدید )
مادر زرنگ!!!
  خانمی برای دیدن پسرش به محل تحصیل او در خارج سفر کرد.در انجا متوجه شد که پسرش با یک دختر هم اتاقی است . کاری از دست او بر نمی امد و از طرفی هم دختر خیلی خوشگل بود. او به رابطه میان انها مطمئن شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. پسر که فکر مادرش را خوانده بود گفت:"من میدانم که...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۱۱ - ۲۳:۵۲ ( 1 نظر , 224 بازدید )
داستان
زن جوان: يواش تر برو، من مي ترسم. مرد جوان: نه، اينجوري خيلي بهتره. زن جوان: خواهش ميکنم ، من خيلي مي ترسم. مرد جوان: خوب، اما اول بايد بگي که دوستم داري. زن جوان: دوستت دارم، حالا ميشه يواش تر بروني. مرد جوان: منو محکم بگير. زن جوان: خوب حالا ميشه يواش تر بري. مرد جوان: باشه به شرط اينکه کلاه کاسکت...
تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۰۹ - ۱۸:۰۲ ( 2 نظر , 176 بازدید )
شاگرد و استاد
شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست؟ استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياوراما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.استاد پرسيد:چه آوردي؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جل...
تاریخ درج: ۹۱/۰۶/۲۸ - ۲۳:۵۵ ( 7 نظر , 384 بازدید )
شبی خواب دیدم
شبی خواب ديدم درطول ساحل با پروردگارم قدم ميزنم.سراسر آسمان صحنه هايي از زندگي ام را نشان ميداد.براي هر صحنه ،به دو رديف رد پا روي شن توجه کردم.يکي به من تعلق داشت ودیگری به خداوند وقتي آخرين صحنه در مقابلم نمايان شد،باز به رد پاها نگريستم.فقط يک رديف رد پا باقي مانده بود.همچنين مت...
تاریخ درج: ۹۱/۰۶/۱۷ - ۱۶:۵۴ ( 3 نظر , 374 بازدید )
اعترافات خنده دار - انجمن جوک و اس ام اس
    اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک هم...
تاریخ درج: ۹۱/۰۶/۱۶ - ۱۳:۱۷ ( 2 نظر , 336 بازدید )
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir
کاربران آنلاین (0)