|
رتبه کلی: 376
|
|
درباره من به نام خدا.
حتی خودمم در شناخت خودم موندم....
یک آدم پر رمز و راز ...
روی پرده خانه کعبه این آیه از قران حک شده که
نَبِّئ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ
و من هنوز و تا همیشه به همین یک آیه دلخوشم ...
بندگانم را آگاه کن که من بخشنده مهربانم.
دوست من میترسم که عمر مجال دوباره دیدت را ندهد...
اگر آمدی و نشانی من به گورستان شهر بود...
فقط خوبیهایم را به خاطر آور...
|
ستاره شب.....(نوشته ای از خودم)
باز یک شب دلگیر،من و تنهایی و سکوتی دیگر.
چشمهای نگران مادرم رو به من.
رو به آسمان تاریک میکنم و ستاره های شب را نگاه میکنم.
باز این ستاره های شب کدامین غصه هایشان را برای من به ارمغان آورده ان؟..
حس میکنم ستاره من دلگیرتر از بقیه ستاره هاست.
ستاره من:نهاد من و تو را انگار این روزها بغض شدیدی ف...
تاریخ درج:
۹۳/۰۳/۱۱ - ۰۰:۳۱ 31 نظر , 196
بازدید
درد و دل های روزهای آخر سال...(نوشته ای از خودم)
یادش بخیر بچه که بودیم روزهای آخر سال دل تو دلمون نبود، خرید کفش نو ،لباس نو،خانه تکانی مادر و شستن فرشها توی حیاط،گذاشتن سبزه توسط پدر و خرید ماهی قرمز و بالاخره لحظه تحویل سال،فکر کنم لحظه تحویل سال نو خیلی ها بغض میکنن واسه سختی های سال گذشته و عده ای اشک میریزن شاید اشک شوق وشاید اشک ناراحتی واس...
تاریخ درج:
۹۲/۱۲/۲۴ - ۲۳:۵۷ 61 نظر , 817
بازدید
سادگی........نوشته ای از خودم
میخواهم زمان را به عقب برگردانم،یادت هست گفتی بهم راست بگوییم؟من گفتم:دروغ بلد نیستم.............
ساده بودم..........ساده بودم که محبتم را ارزانی تو کردم،در معرفت کم نذاشتم،دردم و مشکلاتم را فقط به تو گفتم.
ساده بودم که وابسته تو شدم،ساده بودم که دو رویی نکردم،ساده بودم که سادگی کر...
تاریخ درج:
۹۲/۱۱/۰۷ - ۲۳:۴۷ 25 نظر , 252
بازدید
تو کی بودی ای مسافر...(نوشته ای از خودم)
حوالی کوچه ما عطر نفسهایت آمد،کوچه را آب و جارو میکشم
ثانیه ها نمیگذرند تا برسی،این ثانیه ها همیشه با من لج هستن
هنگام باریدن باران رسیدی،مادرم گفت:حکمتی دارد این باران،من که نفهمیدم منظور مادرمو
از دردم،زندگی سختم،دشواری راهم بهت گفتم،ولی تو کاری نکردی فقط با لبخندی بر ...
تاریخ درج:
۹۲/۰۹/۲۵ - ۲۲:۳۳ 25 نظر , 293
بازدید
ساحل تنهایی من همیشه دوستت دارم...
بر ساحل دریای مواج زندگیم به موج های خروشان می نگرم!به پستی ها و بلندی ها، به ساده بودن هاگاه قایقی می آیددستی تکان می دهد و سلامی می کندمی ماند، می گوید!می شنوم، می فهممو من می اندیشم:کدام اندوهش را برایم به ارمغان آورده است؟از کدام تیربار حادثه به من پناه آوردهاز چه سخن خواهد گفت؟ از نبو...
تاریخ درج:
۹۲/۰۹/۰۴ - ۲۳:۴۵ 18 نظر , 226
بازدید
جملات زیبا...
جـملات زیـبا...
...
تاریخ درج:
۹۲/۰۹/۱۵ - ۰۱:۰۰ 17 نظر , 275
بازدید
به خاطر تو...
به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم
به خاطر تو کلماتم را به باغ های بهشت پیوند می زنم
به خاطر تو دست هایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم
به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمان های دور دست چشم پوش...
تاریخ درج:
۹۲/۰۹/۱۵ - ۰۰:۴۸ 16 نظر , 260
بازدید
ده مرد و یک زن...خیلی جالبه
ده مرد و یک زن به طنابی آویزان بودن. طناب
تحمل وزن یازده نفرو نداشت باید یکنفر طناب را رها میکرد
وگرنه همه سقوط میکردن.زن گفت من در تمام عمر همیشه عادت داشتم
که داوطلبانه خودم را وقف فرزندان و همسرم کنم و در مقابل چیزی مطالبه نکنم.
من طناب را رها میکنم چون به فداکاری عادت دارم.در این لحظه مردان ...
تاریخ درج:
۹۲/۰۹/۱۲ - ۰۱:۰۸ 18 نظر , 283
بازدید
دختر و پیرمرد
دختر و پیرمردفاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .پیرمرد از دختر پرسید :- غمگینی؟- نه .- مطمئنی ؟- نه .- چرا گریه می کنی ؟- دوستام منو دوست ندارن .- چرا ؟- جون قشنگ نیستم .- قبلا اینو...
تاریخ درج:
۹۲/۰۹/۱۲ - ۰۰:۳۶ 17 نظر , 226
بازدید
لطفا دست منو بگیر!!!
دختر کوچولو و پدرش از رو پلی میگذشتن.پدره یه جورایی می ترسید، واسه همین به دخترش گفت :«عزیزم، لطفا دست منو بگیر تا نیوفتی تو رودخونه.»دختر کوچیک گفت :نه بابا، تو دستِ منو بگیر.. پدر که گیج شده بود با تعجب پرسید:چه فرقی میکنه ؟؟؟ !!!دخترک جواب داد:«اگه من دستت را بگیرم و...
تاریخ درج:
۹۲/۰۹/۱۲ - ۰۰:۱۵ 17 نظر , 210
بازدید
ارزش زندگی...
روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا
در حال غرق شدن بود نجات دهد. اوضاع آنقدر
خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند و اگر
غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد.
ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.آن مرد خسته و زخمی
...
تاریخ درج:
۹۲/۰۹/۱۲ - ۰۰:۰۷ 11 نظر , 228
بازدید
کلاه فروش و میمون ها...
کلاه فروش و میمون ها...
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت،تصمیم گرفت زیر درخت
مدتی استراحت کند،لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید.
وقتی بیدار شدمتوجه شد که کلاه ها نیست بالای سرش را نگاه کرد
تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر...
تاریخ درج:
۹۲/۰۹/۱۱ - ۲۱:۲۶ 11 نظر , 217
بازدید
یه سری جوک قشنگ...
• روزی مردی در جدول کنار خیابون افتاد و گفت: تا حلش نکنم بیرون نمی آیم.• اولی: چرا آمبولانس ها اینقدر سریع حرکت می کنند؟ دومی: از دو حال خارج نیست یا مریض می برند یا راننده هاشون مریض اند.• اولی: من نه کمرو هستم و نه پررو دومی: آها فهمیدم: شما نیمرو هستید.• معلم: فعل زدن ...
تاریخ درج:
۹۲/۰۸/۱۰ - ۰۰:۲۰ 15 نظر , 217
بازدید
شماره تلفن ناشناس...
شماره تلفن ناشناس...
ناشناس : سلام خوشگله ،دوست پسر داری ؟
دختر :بله ،شما؟
ناشناس : من داداشتم ،صبر کن بیام خونه به حسابت میرسم !!شماره ناشناس بعدی :ناشناس : دوست پسر داری؟
دختر : نه نه اصلا
ناشناس : من دوست پسرتم ... واقعا که ...
دختر : عزیزم به خدا فکر کردم که تو داداشمی !!!
ناش...
تاریخ درج:
۹۲/۰۹/۱۱ - ۲۱:۱۱ 14 نظر , 252
بازدید
شاگرد عاشق...
استاد: وقتی بزرگ شوی چه میکنی؟شاگرد: عروسیاستاد: نخیر منظورم اینست که چکاره میشوی؟شاگرد: داماداستاد: منظورم اینست وقتی بزرگ شوی چه میکنی؟شاگرد: زن میگیرماستاد: احمق، وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه میکنی؟شاگرد: عروس میارماستاد: لعنتی، پدر و مادرت در آینده از تو چی میخواهند؟...
تاریخ درج:
۹۲/۰۹/۱۱ - ۲۱:۰۰ 15 نظر , 439
بازدید
یک درس شیرین...خیلی جالبه
پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح می دهد که چگونه همه چیز ایراد دارد: مدرسه، خانواده، دوستان و… مادر بزرگ که مشغول پختن کیک است، از پسر کوچولو می پرسد که کیک دوست دارد؟ و پاسخ پسر کوچولو البته مثبت است.روغن چطور؟نه!تخم مرغ چطور؟نه مادر بزرگ!آرد چی؟ از آرد خوشت می آید؟ جوش شیرین چطور؟نه مادر ب...
تاریخ درج:
۹۲/۰۹/۰۵ - ۲۳:۴۶ 19 نظر , 231
بازدید
چی میشد اگه...
چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده، چرا که ما وقت نکردیم دیروز از او تشکر کنیم.
چی می شد اگه خدا فردا دیگه ما را هدایت نمی کرد، چون امروز اطاعتش نکردیم.
چی می شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود، چرا که دیروز قادر به درکش نبودیم.
چی می شد که دیگه شکوفا شدن گلی ر...
تاریخ درج:
۹۲/۰۹/۰۱ - ۰۰:۳۶ 18 نظر , 239
بازدید
منتظر دیدار...
¸.•*´•. منتظر دیدار ¸¸.•*´•.
نیمه شب ها عاشقی دارم صدایش می کنم
&n...
تاریخ درج:
۹۲/۰۸/۳۰ - ۲۱:۳۷ 14 نظر , 249
بازدید
یه داستان اشک اور...
دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم ؟
پسر: آره عزیز دلم . . .
دختر: منتظرم میمونی ؟
پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که
از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند و گفت ، منتظرت میمونم عشقم . .
دختر: خیلی دوستت دارم . .
... پسر: عاشقتم عزیزم . ...بعد از عمل سختی که دختر داشت و بع...
تاریخ درج:
۹۲/۰۸/۳۰ - ۰۰:۲۵ 21 نظر , 263
بازدید
تـمام و ناتـمام من با تـو تـمام میشود یا رب...(نیایشی از صحیفه سجادیه)
تـمام و ناتـمام من با تـو تـمام میشود یا رب
خداوندا …
گره های ناگوار، با تو باز می شوند؛شدت سختی ها، با تو می شکند؛آنان که دنبال رهایی می گردند،به تو التماس می کنند.
از قدرتت، سختی های زندگی،حساب می برند؛به لطفت،علت ها و اسباب،فراهم می شوند؛با توانایی ات،سرنوشت، جاری می شود؛و با اراده ات...
تاریخ درج:
۹۲/۰۸/۱۹ - ۲۱:۲۳ 18 نظر , 201
بازدید
مظلوم حسینم از استاد کریمخانی
آهنگ بسیار زیبای حسین از استاد کریمخانی از آلبوم ساقی سرمست
1- استاد سلیم موذن زاده
70%
2- محمد باقر منصوری
13%
3- سید محمد عاملی
8%
4- استاد محمدعلی کریمخانی
5%
5- شهروز اردبیلی
2%
6- اصغر رضوانپور
2%
7- امیر مقدم
0%
8- شهروز حبیبی
0%
9- جعفر ایمان نژاد
0%
مجموع آراء: 61 رایرای ها قابل مشاهده است
برو بمیر که هیچ نداری! ( جالب و خواندنی )
یوهان ولفگانگ گوته می گوید :«اگر ثروتمند نیستی مهم نیست، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند»،«اگر سالم نیستی، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند»، «اگر زیبا نیستی برخورد درست با زشتی هم وجود دارد»، «اگر ج...
تاریخ درج:
۹۲/۰۸/۱۴ - ۲۲:۰۴ 27 نظر , 287
بازدید
جملات کوتاه دکتر شریعتی درباره امام حسین (ع)
حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند. دکتر علی شریعتی
اگر در جامعه ای فقط یک حسین و یا چند ابوذر داشته باشیم هم زندگی خواهیم داشت هم آزادی هم فکر و هم علم خواهیم داشت و هم محبت هم قدرت و سرسختی خواهیم داشت و ...
تاریخ درج:
۹۲/۰۸/۱۴ - ۰۰:۲۹ 24 نظر , 317
بازدید
قرون وسطا و فروش بهشت ! ( داستان جالب و خواندنی )
در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم میفروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود میکردند.فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج میبرد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد، تا اینکه فکری ب...
تاریخ درج:
۹۲/۰۸/۱۱ - ۲۳:۲۶ 19 نظر , 191
بازدید
|
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات
|