|
رتبه کلی: 6146
|
|
درباره من ندای محبت
ندای صداقت
ندای رفاقت
ندای معرفت
ندای ایمان
ندای احسان
ندای عرفان
ندای وجدان
ندای عشق
ندای دوستی
«صدای فضیلت و فطرت»
|
گنجینه اسرار - عمان سامانی 04
گنجینه اسرار - عمان سامانی 03
گنجینه اسرار - عمان سامانی 02
گنجینه اسرار - عمان سامانی 01
با کدامین گناه این گونه مظلوم جان سپرد؟
همون صرفه جویی در مصرف آب 01
همون پاکیزگی و آراستگی 04
همون پاکیزگی و آراستگی 03
همون پاکیزگی و آراستگی 02
همون پاکیزگی و آراستگی 01
1- شهید بشم.
92%
2- توی خواب بیسروصدا بمیرم
8%
3- با یه مریضی ساده توی رختخواب بمیرم
0%
4- تصادف کنم و در جا بمیرم
0%
5- توی بیهوشی زیر دست دکتر بمیرم
0%
6- سخت جون بدم و رقتبار بمیرم
0%
7- توی درگیری خیابونی و جنگ و دعوای الکی چاقو بخورم و بمیرم
0%
8- پیر بشم و به مرور جون بدم و بمیرم
0%
مجموع آراء: 13 رایرای ها قابل مشاهده است
دکترا جوابم کردن
دارم میمیرم یه کاری بکنید ...!!!
وقتی اومد پیشم، حال عجیبی داشت، با همه جوونا، نه...! با تموم آدمها فرق میکرد.
گفت: حاجآقا! یه سوال دارم که دونستن جوابش برام خیلی مهمه.
گفتم: چشم. اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم کمکتون کنم.
گفتش: حاجآقا! من رفتنی...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۷ - ۱۳:۱۷ 4 نظر , 207
بازدید
غریب، پدر و مظلوم، مادرم
شب است ...!
شهر تاریک و سکوت،
تنها همهمه، در پسِ هر کوچة شهر.
همه در آرامش ...!
در خواب!؟
گوئیا هیچ ندارند غمی،
هیچ ندارند اندوه.
همه آسوده ...،
در خواب.
******
اما نه...!
انگار کسی آنجا هست!؟
آری، آن سو...!
کمی آن سو تر ...!
آری! آنجا را بنگر ...،
کیست او، در دل شب، وامانده؟
...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۷ - ۱۲:۰۵ 2 نظر , 132
بازدید
تا جمعه ی ظهور
عزیز علی ان اری الخلق و لا تری
***********
«خستهام از دیدن این شورهزار چشم...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۷ - ۱۱:۴۵ 0 نظر , 118
بازدید
حکایت ما و شیطان
میدونم دعوتم نکردین، اما اشکال نداره، من عادت دارم، همهجا بی دعوت میرم.
راستی! یادم رفت بگم؛ من شیطانم. ... آره! خود خود شیطان!
هرجا اسمی از خدا برده بشه من خودمو میرسونم تا نگذارم کسی خدا رو یاد کنه. هرجا حرفِ خوبی زده میشه یا کار خیری انجام میگیره، خود...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۷ - ۱۱:۳۵ 0 نظر , 149
بازدید
انصاف
فقط خدا 03
سلام به شما. آره، خود شما که تلاش میکنین زندگیتون رنگ خدایی داشته باشه.
راستی! خودم رو معرفی نکردم! من یه دوستم! یه دوست برای تموم اونهایی که میخوان زندگیشون رنگ خدایی داشته باشه. دوستی با من زنگیتون رو از این رو به اون رو میکنه، به زنگیتون هد...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۴ - ۱۵:۵۲ 0 نظر , 165
بازدید
فقط خدا 02
یه وقتایی فکر میکردم آدم بدشانسیام. از هر چاهی سر در میآوردم خودم رو توی چالة دیگهای میدیدم که اونم برای خودش چاهی بود.
مثلا؛ چند وقت پیش با خودرو میرفتم، با یه بنده خدایی تصادف کردم. البته مقصر نبودم اما یکی از سرنشینهای خودرو مقابل، یه مختصر...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۴ - ۱۵:۴۸ 0 نظر , 135
بازدید
فقط خدا 01
یادش به خیر برا تعطیلات تابستون به اتفاق خانواده یه سفر رفتیم مشهد. جاتون خالی چند روزی که مشهد بودیم خیلی خوش گذشت. خدایی هر وقت به حرم آقا علیبن موسیالرضا«علیهماالسلام» مشرف میشدیم دیگه دوست نداشتیم از حرم خارج بشیم. اصلا دلمون نمیاومد از جامون بلند...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۴ - ۱۵:۴۰ 0 نظر , 122
بازدید
صداقت // دروغ 05
ماجرا برمیگرده به سالهای پنجاهوشش یا پنجاهوهفت که امام خمینی«قدسسره» از طرف رژیم فاسد پهلوی به فرانسه تبعید شده بودن./ اون روزها خیلیها دوست داشتن از نزدیک با امام باشن، با ایشون زندگی کنن و بدونن این رهبرِ الهی، در طول روز چیکار می...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۴ - ۱۵:۳۳ 0 نظر , 118
بازدید
صداقت // دروغ 04
خدا رحمتش کنه. بابام رو میگم. ده دوازه سالی میشه از دنیا رفته. همة اهلِ محل ازش به خوبی یاد میکنن. میگن؛ آدم با انصاف و کار درستی بود.
اون موقعهایی که من و داداشهام خیلی کوچیک بودیم، بابامون مغازة خشکبار فروشی داشت. گاهی هم فَرش خرید و فروش می...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۴ - ۱۵:۳۰ 0 نظر , 120
بازدید
صداقت // دروغ 03
یه مدت به اتفاق پدر مادر و خواهر برادرام، توی یکی محلههای اصفهان زندگی میکردیم. میخوام خاطرهای رو براتون تعریف کنم که برا خودم اتفاق افتاده و هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه. تصمیم گرفتم این خاطره رو برای شما هم که برادر و خواهرهای خودم هستین تعریف کنم، شاید براتون عب...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۴ - ۱۵:۲۶ 0 نظر , 161
بازدید
صداقت // دروغ 03
امروز میخوام یه خاطرهای رو از زبون روحانی محلهمون براتون تعریف کنم.
ایشون میگفت؛ چند سال پیش برای تبلیغ به یه شهری رفته بودم. مثِ همیشه یکی از برنامههام این بود که با جوونهای شهر صمیمی بشم. جوری که منو. دوست خودشون بدونن. من سعی میکردم از این راه با...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۴ - ۱۵:۲۳ 0 نظر , 153
بازدید
صداقت // دروغ 02
کلاس سوم ابتدایی بودم. آقای اسکندری معلممون بود. معلم خیلی خوب و حواسجمع و جدّیای بود. یعنی؛ بچهها نمیتونستن دورش بزنن یا سرش کلا بذارن.
یادمه یه روز مشقهام رو ننوشته بودم. کلی توی خونه گریه کردم که یکی باید بیاد مدرسه و از آقای اسکندری اجازه بگیره ...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۴ - ۱۵:۲۱ 0 نظر , 131
بازدید
صداقت // دروغ 01
یادمه بچه که بودم با خواهرم که از خودم کوچیکتر بود بازی میکردیم. من اون موقعها یه کم لجباز بودم. یادمه چندتا تیله داشتم و همیشه موقع بازی کردن با خواهرم اذیتش میکردم و تیلهها رو بهش نمیدادم. خواهرم خیلی دوست داشت تیلههای من مال خودش باشه.
یه روز خوا...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۴ - ۱۵:۰۷ 0 نظر , 128
بازدید
آراستگی و نظافت 04
چند روز پیش با چندتا از رفقای اهل محل و جوونای همسن و سال خودم قرار گذاشتیم هر هفته روزهای جمعه بریم کوهنوردی./ قرار شد صبح روز جمعه، نماز صبح رو تو امامزادة شهر که تغریباً حاشیه شمالی شهر و نزدیک کوهه بخونیم و از اونجا دستهجمعی حرکت کنیم./ صبح روز جمعه من زودتر از بق...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۴ - ۱۵:۰۴ 0 نظر , 144
بازدید
آراستگی و نظافت 03
میخوام دربارة من و خودتون داوری کنین./
اما بذارین اول خودمو معرفی کنم. من، همین فضای سبزِ کنارِ خونهتونم. همین چمنِ سرسبزِ پارکِ شهرتون. همین پارک جنگلیِ حاشیة شهر که روزهای تعطیلتون رو با من و کنار من میگذرونین./
آره! خودمم./ فکر نمیکردین یه روز من زبون باز کنم و ب...
تاریخ درج:
۹۴/۰۶/۰۴ - ۱۵:۰۱ 0 نظر , 108
بازدید
|
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات
|